سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادرت را با نیکویى بدو سرزنش کن ، و گزند وى را به بخشش بدو به وى بازگردان . [نهج البلاغه]
رسم سلوک
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گرایش، گریز و ستیز با دین؛ علل و عوامل

ابعاد وجودی انسان در مسیر کمال
دین گرایی، دین گریزی و دین ستیزی در جوامع دینی را می توان معلول کیفیت مدیریت فرهنگی مدیران و مراکز فرهنگی بزرگ و کوچک آن جوامع دانست. اگر چه نگرش ها، رویکردها و باورهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر فضای جامعه را از جمله عوامل تأثیرگذار بر مدیریت فرهنگی جامعه به شمار می آوریم؛ ولی هرگز نباید از نقش بسیار مهم مواجهات فرهنگی مدیران و مراکز پیش گفته در گرایش، گریز یا ستیز با دین غفلت کنیم. کیفیت مواجهه و تخاطب فرهنگی- دینی با مخاطبان به چگونگی برداشت از دین بستگی دارد. به این منظور لازم است، نگاهی گذرا به اختلاف منظر ارباب معرفت نسبت به ترسیم راه سعادت و تفسیر صحیح از دین داشته باشیم.
آیا دین، مجموعه ای از دستورات مرتبط با رفتارهای انسان است؟ یا آموزه هایی مربوط به خصلت های روحی و حالات قلبی آنها است؟ یا گزاره هایی عقلی که در ارتباط با حوزه باورهای انسان است؟ آیا دین، فقط به قلب آدمی توجه دارد و به باورهای عقلی و رفتارهای ظاهری او اعتنایی ندارد؟ یا فقط به عقل انسان نظر دارد و به قلب و رفتار او بی اعتنا است؟ یا رفتار و عمل آدمی مد نظر دین بوده و قلب و عقل منظور نظر دین نیست؟
این ها پرسش هایی است که ذهن اندیشمندان مسلمان را قرن ها به خود مشغول کرده و پاسخ های گوناگونی را در پی آورده است. گروهی، راه فقه اختیار کردند و عمل به تکالیف عملی را مسیر سعادت خواندند و گروهی نیز بر عقل تکیه کردند و راه استدلال پیش گرفتند. جماعتی هم دل را برگزیدند و به پالایش آن از آلایش همت گماشتند.
تاریخ علم در جهان اسلام، حکایت های تلخ و شیرینی از مشاجرات و منازعات این سه گروه با یکدیگر دارد. فیلسوفان محض، عارفان را به خیال بافی متهم می ساختند و عارفان محض هم فیلسوفان را اهل تصویرگری و بازی با نقوش ذهنی می دانستند. فقیهان نیز شیوه و یافته هر دو گروه را اغلب نادرست و باطل دانسته و ایشان را تخطئه و تکفیر می کردند. فیلسوفان و به ویژه عارفان نیز فقیهان را «قشری» معرفی می کردند؛ لکن همیشه در منازعات طولانی فکری بشر، فرد یا افرادی پیدا شده اند که به راه های معتدل و تلفیقی گرویده اند. آن ها کوشیده اند راه و فکری مرکب و تلفیق یافته از شیوه های اطراف نزاع ارائه کرده و درصدد رفع منازعه برآیند. «صدرالمتألهین» از جمله تلاشگران اصلی این عرصه است. با گذشت زمان و اشاعه افکار او، اندیشه تلفیق رو به رشد گذاشت و در سلوک و آثار شخصیت بزرگی همچون حکیم «حاج ملاهادی سبزواری(ره)» و حکمای پس از او نمایان شد و سرانجام با تحلیل ابعاد وجودی انسان در گفتار فقیه، فیلسوف و عارف معاصر، امام خمینی(ره) به شکل علمی تبیین شد. او در شرح گفته ای از گفته های سراسر نور رسول خدا(ص)، آدمی را صاحب سه مرتبه وجودی می داند که عبارتند از: «مقام عقل»، «مقام خیال» و «مقام ملک» و تربیت آدمی در مسیر کمال را در گرو تربیت هر سه مرتبه وجودی اش دانسته و انبیا(ع) را سرپرست تربیت در هر سه مقام می داند. امام خمینی(ره) بر این باور است که سعادت و کمال آدمی در گرو تربیت و تغذیه سالم هر سه بعد وجودی اش است. جوینده سعادت، باید بکوشد عقلش را با علوم برهانی، قلبش را با معارف شهودی و جسمش را با تکالیف فقهی تربیت کند. عقل را به اندیشه در آفرینش و ارتباط با آفریدگار وادارد، به آغاز و انجام خویش فکر کند که خداوند صاحبان اندیشه را ستوده است، آن جا که می فرماید:
«همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و گردش شب و روز، نشانه هایی برای صاحبان مغز است؛ آنان که خداوند را ایستاده و نشسته و (خوابیده) بر پهلوها، یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند، [و می گویند] ای پروردگار ما! این همه را باطل نیافریدی، پاک و منزهی، پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.» (آل عمران: 190 و 191)
قلب را از آلودگی ها پاکیزه ساخته و با یاد خدا صفا و آرامش بخشید که قرآن کریم آرامش را فقط با یاد خدا حاصل می داند، آن جا که می فرماید: «هان! فقط با یاد خدا دل ها آرام می شود.» (رعد: 28)
و سرانجام جسم خود را با انجام تکالیف عبادی و مناسک دینی با عقل و دل همراه سازد؛ چنان که خداوند آدمی را در آیات فراوانی به نماز، روزه، حج و اعمال صالح فراخوانده است.
مواجهه صحیح دینی با مخاطب
آنچه تا به اینجا گفته شد درباره ابعاد وجود انسان و راه و رسم به کمال رسیدن او بود، اکنون با تکیه بر نکات پیش گفته، باید از مواجهه و برخورد صحیح دینی با مخاطبان در نظام تربیت دینی سخن گفت؛ همان موضوعی که از آن با عنوان مدیریت فرهنگی یاد شد، موضوعی که به کمال رساندن دیگران در گرو انجام صحیح آن است. اکنون تأکید می شود که مدیریت صحیح فرهنگی، بستگی جدی به مواجهه صحیح با مخاطبان دارد، این مدیریت، زمانی ثمربخش خواهد بود که مواجهه در آن درست و صحیح و به قاعده باشد. هرگونه کاستی و اشکال در مواجهه، تأثیری ناهنجار بر پذیرش آموزه ها خواهد گذارد و احیاناً به کندی روند پذیرش یا گریز یا حتی ستیز مخاطب خواهد انجامید. آموزه های فرهنگی و دینی هر اندازه صحیح، منطقی و ارزنده هم که باشند، با القای ضعیف یا نادرست از مقبولیت خواهند افتاد، پس باید درباره چگونگی القای حقایق ارزشمند دین اندیشید و نحوه مواجهه صحیح را به دست آورد. به نظر نگارنده، کم توجهی و کاستی توان و آگاهی نسبت به این موضوع نه فقط بسیاری از فرصت های دینداری را از جامعه ما گرفته که بسیاری از آنها را به تهدیدی جدی مبدل ساخته است؛ پیدایش و گسترش ناهنجاری های گوناگون اخلاقی در جامعه دینی نوپای ما فقط معلول تهاجمات بی وقفه دنیای بیرونی نیست؛ چرا که ما پیش از انقلاب در متن این ناهنجاری ها زندگی می کردیم ولی با وجود تنفس در فضای آلوده پیشین، به پا خاستیم و برای آرمان های دینی، انقلاب کردیم و اکنون با هجوم تصاویر و اصوات در حال لغزیدن و غلتیدن به همان منجلابی هستیم که از درون آن بیرون آمدیم. به هر حال باید با دقتی علمی به نحوه القای مضامین دین و فرهنگ، و چگونگی مواجهه با مخاطبان پرداخت تا شاید بتوان تهدیدها و حتی آسیب های پیش آمده را به فرصت های قابل قبولی تبدیل کرد.
مواجهه با مخاطب را می توان از اساسی ترین و بلکه اساسی ترین عنصر تربیت به شمار آورد. تربیت دینی، تربیتی ناظر به همه ابعاد وجود بشر است و بی توجهی به هرکدام از ابعاد پیش گفته، فاصله گرفتن از دین و کاهش رغبت به آموزه های آن را در پی خواهد داشت. به اعتقاد نگارنده هر بخش از دین آموزه های خاص به خود و زبان تربیتی ویژه خود را دارد که اگر با بخشهای دیگر تلفیق شود، کامل، نافذ، جذاب و دلنشین خواهد شد و در غیر این صورت از جذابیت آن کاسته می شود و چه بسا، موجب عکس العمل منفی در مخاطبان شود؛ از این رو می توان، مواجهه با مخاطبان را به چهار گونه کلی تقسیم کرد که نگارنده آنها را با نام های ذیل معرفی می کند:
الف) مواجهه فقهی - تکلیفی
ب) مواجهه فلسفی- اقناعی
ج) مواجهه عرفانی- احساسی
د) مواجهه تلفیقی
به عقیده ما دین وقتی برای مخاطبان دلنشین و جذاب خواهد شد که القایی تلفیقی داشته باشد، توجه به این نکته ضروری است که منظور نگارنده از تلفیق، این نیست که به مخاطبان ترکیبی از فقه و فلسفه و عرفان آموخته شود، بلکه منظور، نوع مواجهه با مخاطب است که باید تلفیقی از الزام، اقناع و احساس باشد و در غیر این صورت، آسیب زا خواهد بود.
مواجهه فقهی با مخاطب
برای مثال، فقه که بخش مهمی از دین است، بخش تکالیف رفتاری است که الزامات رفتاری از واجبات و محرمات(بایدها و نبایدها) را شامل می شود؛ هم از این رو زبان فقه، زبان امر و نهی است، زبان الزام به انجام و ترک است. منظور ما از مواجهه فقهی، برخورد تکلیفی و الزامی است به این معنا که تکلیف و الزام که حقیقت فقه است، صفت مواجهه با مخاطب شود. حال اگر فضای فرهنگی جامعه، فضای فقهی محض باشد، آنچه احساس می شود، فقط الزام خواهد بود، زبان القای مضامین دینی زبان توظیفی و تکلیفی خواهد بود اگرچه مضامین القا شده کلامی - فلسفی یا اخلاقی- عرفانی هم باشد؛ چرا که فلسفی بودن یا عرفانی بودن مضمون القا شده، القای مضمون و مواجهه با مخاطب را فلسفی و عرفانی نمی سازد؛ چه بسیار مضامین اعتقادی و اخلاقی - معنوی که با مواجهه تکلیفی به مخاطب القا می شود. در چنین جامعه ای تربیت افراد از محیط کوچک خانه و خانواده تا اجتماع بزرگ شهروندان، تربیتی دستوری است. کودک، نوجوان و جوان پیوسته در معرض گفتار «باید انجام دهی» و «نباید انجام دهی» قرار دارد و خود را مجبور به انجام فرامین دین احساس می کند. مخاطب متخلف هم با برخورد تلخ دستور دهندگان و ناظران روبه رو می شود. مواجهه فقهی همچنین القای مضامین را معروض اوصافی همچون «تحکم»، «تبکیت» و «انکار» می سازد. زبان گوینده در این مواجهه، پیوسته تحکمی است و برای همین، موجب پدید آمدن فشار بر مخاطبان است. فشار الزامات پیوسته و احساس تکلیف همیشگی که ملازم با عمل به دستورات است، نخست بی رغبتی به انجام تکالیف پدید می آورد و در پی آن تخلف روزافزون و گریزپایی و فاصله گرفتن از دین را موجب می شود و چه بسا به ستیز با دین نیز بینجامد. انسان، آزاده آفریده شده است، آزادی را دوست دارد و این دوستی و خواهش، امری فطری برای او است. روح آدمی به ویژه جوان، حریت خواه است و با الزام صرف، سازگار نیست؛ هم از این رو در برابر رفتار دستوری محض، مقاومت کرده و به مخالفت می پردازد. آنها نیز که به هر علتی در برابر فشار الزامات، تاب آورده و به دستورات دین عمل کرده و بر انجام آن پایدار می مانند، روحیه ای خشک و انعطاف ناپذیر پیدا می کنند و توان جذب دیگران را نخواهند یافت. مراعات مراتب امر به معروف و نهی از منکر از کلام نرم و لطیف هم تغییری در سرنوشت این نوع تربیت پدید نمی آورد؛ زیرا روح حاکم بر آموزه های فقهی، روح الزام و تکلیف است و جامعه فقهی، جامعه امر و نهی است و تربیت کودک و نوجوان و جوان در این جامعه، تربیت الزامی و آمرانه است. در جامعه مفروض، روح الزام بر آموزه های عقلی و معارف قلبی نیز سایه می گستراند و عرصه بر اقناع عقل و احساس دل، تنگ می سازد تا آنجا که الزام، جایگزین اقناع و احساس می شود.
مواجهه عقلی با مخاطب
کلام، فلسفه و معارف عقلانی نیز بخش بزرگی از دین را شامل می شود که عقل بشر را مخاطب ساخته و با زبان اقناع، سخن می گوید. فعالیت این بخش، روشنگری و آگاهی بخشی است و شعور مخاطب را فزونی می بخشد، قدرت تشخیص را بالا می برد و مخاطب را از کژ اندیشی مصون می دارد بدون آنکه او را وادار به پذیرش بی دلیل چیزی بسازد؛ هم از این رو است که غایت فلسفه و علوم عقلی، شناخت واقعیات و تمییز آن از پندارها است؛ بنابراین مواجهه فلسفی- اقناعی، شفاف ساختن واقعیت و نشان دادن حقیقت به عقل مخاطب است. باید توجه کرد که منظور از مواجهه فلسفی- اقناعی، آموزش فلسفه به مخاطب نیست، بلکه منظور برخوردی فیلسوفانه با او است؛ به این معنا که عقلش را مخاطب قرار داد نه آنکه او را ملزم به پذیرش مضمون القا شده ساخت و ناچار به پذیرش آن دانست. بدیهی است که الزام، نقشی مستقیم در شناخت واقعیت ندارد و برای شناخت واقعیت باید ذهنی جوینده داشت و با تلاشی عقلانی به کشف واقعیت پرداخت، پس صفت گوینده در این مواجهه، جویندگی است؛ گویی متکلم با مخاطب ساختن عقل مخاطب، او را با خود برای کشف واقعیت، همراه می سازد و تا وقتی مخاطب، واقعیت را نیافته است به پذیرش آن وادارش نمی کند؛ چرا که در صورت وادار کردن، دیگر عقل او را مخاطب نساخته و از عرصه مواجهه عقلی خارج شده است؛ بنابراین در مواجهه عقلی، القای مضامین دینی، اقناعی است؛ یعنی روشن ساختن واقعیت برای مخاطب به اندازه ای که قانع شود و در صورت قانع نشدن، این تلاش باید ادامه پیدا کند و سطح اقناعی مطلب ارتقا یابد نه آنکه الزام و تحکم پیشه شود. جامعه فلسفی- عقلی محض، جامعه ای است که گفت وگوهای روشنگری در آن یگانه شیوه القای مطالب به یکدیگر است
مواجهه عرفانی با مخاطب
اخلاق، معنویت و عرفان نیز، بخش مهم و قابل توجهی از دین را تشکیل می دهد که به روحیات، خصلت ها و حالات و ملکات قلب انسان مربوط می شود. این بخش، با احساس باطن دریافتنی است و زبان آن، زبان دل است، پس گوینده در مواجهه عرفانی با زبان احساس سخن می گوید و می کوشد احساس مخاطب را نسبت به مضامین دینی و فرهنگی برانگیزد و از آنجا که محبت و نفرت، اصلی ترین احساسات و حالات قلب انسان است، پس مورد توجه گوینده قرار می گیرد. او می کوشد نسبت به امور گوناگون، محبت یا نفرت برانگیزد. بر این مبنا است که تربیت معنوی به منظور رسیدن به حب خدا و بغض از ما سوی الله انجام می گیرد و از آنجا که این دو با معرفت و بینش باطنی حاصل می شوند، تربیت معنوی، تربیتی معرفتی است که به بینش درونی و شیوه های وصول به آن نظر دارد. در این نوع از تربیت به فکر و ذکر توصیه می شود تا شوق و رغبت به خوبی ها یا نفرت از بدی ها برانگیزد و انسان را از زشتی ها مانع شده و به سوی خوبی ها تحریک کند. بدیهی است که این شیوه، گریز و ستیزی را نسبت به آموزه های دین پدید نمی آورد؛ زیرا با زبان الزام و امر و نهی، سخن نمی گوید تا احساس تقابل را در جوانان ایجاد و تقویت کند؛ ولی با این وجود، از توان اندکی در جذب مخاطب، برخوردار است. وجود کشش های نفسانی و امیال گوناگون، انسان را از بینش و معرفت به حقیقت دور ساخته و چنان در دام پندارها گرفتار می سازد که رهایی از آن به شکل عادی، غیرممکن می نماید. با گرفتاری در دام پندار و دور ماندن از حقیقت، آموزه های دین، مورد بی مهری قرار گرفته و متروک و مهجور می گردد و آرام آرام و بدون هیچ نوع گریز و ستیزی از زندگی جوان خارج می شود اگرچه برخی از گزاره های احساسی آن، به صورت شعارهایی زیبا، اما بی مغز و حقیقت بر روی زبان ها باقی بماند.
تربیت تلفیقی
نگارنده بر این باور است که تربیت دینی باید تلفیقی از تربیت عملی، قلبی و عقلی باشد و شیوه های الزام، معرفت بخشی و تعلیمی-عقلی به شکلی مناسب با یکدیگر آمیخته و به کار بسته شود تا نه گریزی پدید آید و نه فریبی رخ دهد. تلفیق درست و مناسب شیوه های تربیتی سه گانه، الزامی پدید می آورد که به سبب اقناع عقلی و باور قلبی، فشار چندانی بر مخاطب وارد نمی کند تا او را نسبت به دین، بی رغبت سازد و قدرتی به اقناع عقلی و باور قلبی می بخشد که در برابر امیال نفسانی تاب آورده و از غلتیدن در پندار مصون بدارد.
اکنون با توجه به مطالب گفته شده می توان به نقاط ضعف مدیریت فرهنگی جامعه پی برد، نقاطی که نقش قابل توجهی در بی رغبتی، بی اعتنایی و گریز جوانان از دین دارد. آنگاه که تنها شیوه یا شیوه غالب به کار رفته در جامعه، شیوه فقهی باشد، گریز و فاصله گرفتن از دین، امری غیرمنتظره نیست و این خطری است که جامعه جوان کشور ما را تهدید می کند و هم از این رو باید در صدد راه حلی برای رفع این معضل بود و تنها راه حل مناسب، تلفیق شیوه های تربیتی عملی - قلبی و عقلی است. مدیریت فرهنگی در جامعه دینی ما آن زمان از آسیب دین گریزی مصون مانده و گرایش غالبی به دین را اقتضا می کند که تلفیقی صحیح از اقناع، احساس و الزام درآن صورت گیرد؛ به این معنا که مربی، فضای جامعه را از اقناع و احساس نسبت به آنچه الزام می کند، آکنده سازد و به این منظور لازم است با دقت به بررسی و تحلیل هر یک از شیوه های سه گانه مذکور پرداخت و سپس درباره تلفیق مناسب آنها اندیشید تا بهترین شیوه را در مدیریت فرهنگ دینی جامعه به کار بست. از آنجا که خاستگاه حرکت های ارادی انسان، محبت و علاقه او نسبت به کسی یا چیزی است و بدون آن حرکتی پدید نمی آید، پس برای ایجاد و اشاعه رفتارهای دینی یا منطبق ساختن رفتارها بر طبق دین، باید نسبت به آن رفتارها محبت و علاقه پدید آورد و احساس خوشایند برانگیخت، البته برای ایجاد احساس نسبت به هر چیزی نخست باید تصویر و تصدیقی نسبت به آن پدید آورد که این دو همان آگاهی و گواهی است که موضع آن، عقل مخاطب است. اقناع عقلی، تلاشی برای معتقد ساختن و ایجاد تصدیق و گواهی نسبت به گزاره ها است. تعلیم و اقناع عقلی، مقدمه ای برای پیدایی احساس در قلب است و بدون آن، رسیدن به احساس بسیار دشوار یا نشدنی است؛ هم از این رو برای ایجاد و اشاعه مضامین دینی در جامعه، نخست باید عقل مردم را مخاطب قرار داد و با عرضه دلایل کافی و روشن، در راه اقناع ایشان کوشید. جامعه دینی باید پیوسته از اقناع عقلی، اشباع شود تا عقل آحاد مردم نسبت به مضامین دینی- فرهنگی همیشه قانع باشد. تلاش برای اقناع مردم نسبت به مضامین پیش گفته افزون بر آنکه مقدمه ای برای پیدایش احساس قلبی در آنها است، موجب نهادینه شدن خردورزی در جامعه می شود؛ آنگاه که اقناع عقلی استمرار یابد، مهارت جست وجوی دلیل و کاوش عقلی در آحاد مردم پدید می آید و جامعه ای که اهل اندیشه باشد از ابتلا به خرافات و کژی ها مصونیت می یابد و احساساتش نسبت به هر کالای فرهنگی که در آن عرضه شود، تحریک نمی شود. پس از اقناع عقلی نوبت به ایجاد احساس نسبت به مضامین دینی- فرهنگی می رسد که دشوارترین بخش تربیت و مدیریت فرهنگی به شمار می رود؛ چرا که مخاطب در این بخش، قلب انسان ها است و دست یافتن به این عرصه بسیار دشوارتر از دست یافتن به عرصه عقل است؛ هم از این رو است که قانع شدن عقل مخاطب، ملازم با رضایت قلب و برانگیخته شدن احساس او نیست و در صورتی که احساس، برخلاف باور عقل رقم خورده و تحریک شده باشد، بازنده معمولاً عقل است؛ در حالی که با پیدایش احساس و خشنودی دل، عقل ساکت شده و حرفی برای گفتن نخواهد داشت. برای ایجاد احساس نسبت به مضامین پیش گفته، پس از اقناع عقل باید گام های دیگری برداشت که شرح آن در این مختصر نمی گنجد؛ ولی برای این کار می توان از ابزار هنر بهره های بسیار برد؛ زیرا هنر، تبیین زیبای مفاهیم واقعی یا خیالی است و هنرمند، کسی است که به زیبایی مفاهیم ذهن خویش را تبیین می کند. او با آفرینش زیبای آرمانها و آرزوهای خویش در قالبهای دیداری یا شنیداری، ذهن و دل مخاطبان را به فضای آرزوهای خود برده و به سیر و سیاحت در آن وامی دارد. احساس آنها را برانگیخته و علا قه مندشان می کند. گاه چشم بینندگان را ساعتها به نقش آفرینی های خویش، خیره ساخته و گاه مبهوت از شنیدن نغمات موزون خود می سازد؛ هم از این رو است که هنر را رساترین زبان برای انتقال آرمان ها دانسته و هنر را از برجسته ترین مخلوقات الهی و ارزشمندترین صنع پروردگار دانسته اند که باید آن را ارج گذاشت. آرمانهای بلند انسانی همچون کرامت، عدالت، آزادی و استقلال وقتی در قالب های زیبای هنری عرضه شود، شور می آفریند و جامعه بشری را به سمت و سوی تحققشان برمی انگیزد. آنگاه که مضامین ارزنده دینی هنرمندانه القا شوند، احساسات را تهییج کرده و شیفتگی پدید آورند. سرود ه های انقلابی شاعران مبارز، همیشه گرمابخش جمع انقلابیون عدالتخواه و آزادی طلب بوده و آنها را در مسیر مبارزه با ستمگران به شور آورده و مقاومتشان را شدت بخشیده است.
با اشباع جامعه از عقلانیت و احساس نسبت به مضامین دینی- فرهنگی، کشش و پذیرش لازم و کافی برای هر تکلیفی فراهم می شود و مخاطبان بدون هیچگونه احساس منفی، با جان و دل روی به تکالیف و وظایف می آورند و مفاد این آیه از قرآن کریم توسط مدیران فرهنگی تحقق می یابد که: «لا إِکراهَ فِى الدینِ قَدْ تَبَینَ الرشْدُ مِنَ الْغَى ...» (بقره: 256)
نتیجه‌گیری
اکنون می توان توجیهی مناسب از تفاوت عکس العمل مردم نسبت به دین و مضامین آن در پیش و پس از برقراری نظام دینی ارائه کرد. جامعه، پیش از برقراری نظام دینی با هیچ جبر و الزام دینی روبه رو نیست تا احساس تقابلی در آن پدید آید؛ بلکه برعکس تحت الزامات غیردینی و ضد دینی قرار می گیرد و احساس تقابلی از جبرضد دینی در آن پدیدار می شود و همین احساس، جامعه را به مضامین دینی نزدیکتر می سازد و احساس خوشایندی نسبت به این مضامین در آن پدید می آورد که شور می آفریند و انقلاب برپا می کند. مبلغان دینی در این جو غیر دینی، عقل و دل مردم را مخاطب ساخته و ایشان را بر حاکمیت های ضد دینی ستمگر می شورانند و مردم هم به دعوت ایشان گوش فراداده و به پا می خیزند؛ در حالی که پس از برپایی نظام دینی، اگر به همان شور و احساس انقلابی گذشته بسنده شده و رویکرد نظام دینی از اقناع و احساس فاصله گرفته و فقهی- تکلیفی شود، با گذشت زمان و گذر جامعه از نسل اول انقلاب و رسیدن به نسل دوم، احساس تقابل پدید می آید و در نسل سوم، مدیران فرهنگی را با معضل دین گریزی جوانان روبه رو می سازد؛ چرا که آنها بهره ای از سرمایه احساس و اقناع نسل های گذشته ندارند تا از الزام، استقبال کنند و پذیرای مواجهات فقهی- تکلیفی مدیران فرهنگی باشند. آنچه جامعه دینی ما به آن نیاز دارد، توجه کافی به عقل و دل مخاطبان است، کم توجهی به اقناع و احساس، آسیبی جبران ناپذیر در پی خواهد داشت. جامعه ما با موضوعات گوناگون دینی؛ مثل حجاب، حیا و خصلت های گوناگون اخلاقی روبه رو است که برای تثبیت آنها باید تلاش پیوسته برای اقناع و ایجاد احساس انجام گیرد و این در حالی است که شاهد خالی بودن فضای جامعه از دو عنصر اقناع و احساس نسبت به بسیاری از موضوعات دینی مورد نیاز هستیم.
پوشش مناسب ازجمله موضوعات مهمی است که بهداشت روانی و سلامت روحی جامعه بستگی جدی به آن دارد و آنچه تا کنون درباره آن انجام شده است، مواجهات فقهی- تکلیفی مراکز گوناگون بوده است که یا از وجوب رعایت و حرمت و مجازات ترکش نوشته و گفته اند و یا مجریان نظم برای رعایت آن، از توان خود بهره برده اند و آنچه از آن خبر درخوری نبوده و نیست، تلاش برای اقناع و ایجاد احساس است و هم از این رو پیوسته از استحکامش کاسته شده و گریز از آن، فزونی می گیرد. کجا دیده یا شنیده اید که نسبت به زشتی آفات ویرانگری همچون رشوه خواری، رباخواری، دروغ و غیبت، اقناعی عقلی انجام شود، چه رسد به آنکه در دل ها احساس نفرت ایجاد شود؛ فقط آنچه گاه دیده یا شنیده می شود، سخن از حرمت آنها و عقابی است که برای مرتکبان آن در نظر گرفته شده است که این مواجهه از سنخ مواجهات فقهی- تکلیفی است. باید توجه داشت که تبیین عقاب و پاداش منکرات و معروفات، از ویژگی های القائات تکلیفی است؛ چرا که تکلیف کنندگان برای شدت بخشیدن به فشار تکلیف و الزام، تهدید به مجازات یا تطمیع به پاداش می کنند؛ بنابراین نباید تصور کرد که تبیین عقاب رفتارهای زشت و پاداش رفتارهای نیکو، تلاشی عقلی برای اقناع عقل مخاطبان است. همچنین از دیگر ویژگی های مواجهات فقهی، محدود شدن نگاه به ظاهر عمل و کیفیت و کمیت انجام آن است تا آنجا که داوری ها با تکیه بر آن انجام می شود. رفتارهای معنوی نیز از این نگاه استثنا نشده و به جای صرف کردن بخشی از توجه به باطن آنها، تمام توجه به ظواهری مثل کمیت و شرایط زمانی و مکانی آنها جلب می شود.

هفته‌نامه‌ صبح صادق، 05/02/1390،ش.496، ص 10



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهمن شریف زاده ( دوشنبه 90/2/5 :: ساعت 12:0 صبح )
»» تو زنده ای، من مرده (سرچشمه های عرفان در گفتار و کردار پیامبر)

یکی از مهم‏ترین پرسش‏هایی که ذهن‏ اندیشمندان حوزه دین و عرفان را به خوئد مشغول‏ داشته و محل منازعات و مناشقات بسیار بین‏ آن‏ها شده است،اصل و میزان اتخاذ مسائل عرفان‏ از منابع و مدارک دین است.گروهی بر این باورند که گزاره‏های عرفانی چیزی جز یافته‏های فردی و تجارب باطنی عارفان نیست که بر اثر مجاهدات و تحمل مشقات و ریاضت‏های خاص به آن دست‏ یافته‏اند و از مدارک و مآخذ دینی اخذ نشده است؛ استشهاداتی هم که در کلام ایشان به مدارک و مآخذ دینی همانند آیات قرآن و روایات دیده‏ می‏شود،گاه فقط تأویلی از مدارک مقبول است‏ که با ظواهر معتبر آن مدارک ناسازگار است و گاه تکیه بر مدارک ضعیفی است که مقبول اهل‏ نظر نیست و در هردو صورت،این استشهادات، گواه آوردن بر یافته‏هایی است که با ریاضت‏های‏ پیش گفته به آن رسیده‏اند،نه جست و جوی‏ حقایق از مدارک و مأخذ دینی.
گروهی دیگر معتقدند حقایق عرفانی،تعالیم‏ ویژه دینی برای برخی نخبگان است که از ظرفیت‏ خاصی برخوردارند و هم از این‏رو می‏توان این‏ حقایق را با نگاه و تأملی خاص از مدارک دینی‏ اتخاذ کرد.
این گروه،دین را دارای مراتب گوناگونی‏ می‏دانند که فراخور ظرفیت‏های مختلف آحاد بشر،آماده و ابلاغ شده است و مسائل عرفانی از عالی‏ترین مراتب دین شمرده می‏شود که فقط کسانی از آن بهره‏مند می‏شوند که قدم در مسیر سلوک گذارند و مجاهدت کنند«الذین جاهدوا فیها لنهدینهم سبلنا»1.در این مقاله برآنیم‏ که با توجه به برخی کلمات منقول از پیامبر به‏ داوری بین این دو نظر بنشینیم و برای وصول‏ به پاسخ درست‏تر،لازم است گذری بر برخی از اساسی‏ترین مفاهیم و آموزه‏های عرفانی که سایه‏ بر همه مفاهیم و گزاره‏های عرفان انداخته است، داشته باشیم؛سپس در کلمات و افعال نبوی(ص) جست و جو و درنگی کنیم تا اثباتا یا نفیا به پاسخ‏ پرسش مقاله دست یابیم.
تهی شدن از خود و پر شدن از خدا بی‏شک از برترین غایات در سلوک عارفانه است که عارفان با عنوان«فنای در خدا»از آن یاد می‏کنند.آن‏ها بر این باورند که سالک می‏تواند به مرتبه‏ای برسد که‏ جز خدا نبیند.
وصول به مرتبه فنا در گرو فقیر یافتن خویش‏ از همه کمالات است و تا وقتی آدمی خود را مالک کمالی از کمالات گوناگون ببیند از شهود و کمال الاهی محروم می‏ماند؛به عبارت دیگر تا وقتی آدمی خود را می‏بیند،خدا را نمی‏بیند و تا کمالات خداوندی بر او مشهود نگردد و مبهوت‏ خداوند نشود،فنا بی‏معنا است؛از این‏رو است که‏ «فقر»،جایگاه ویژه‏ای در عرفان و اندیشه عارفان‏ پیدا می‏کند؛تا آن جا که«فقیر»از عناوین و اوصاف بسیار ارزشمند سالکان عالی مرتبه شمرده‏ می‏شود و هم از این‏رو است که فقط برخی از سالکان،شایسته این وصف می‏شوند.فقر با عمیق‏ترین معانی و عالی‏ترین مراتبش در گفتار و کردار پیامبر اسلام(ص)به وضوح دیده می‏شود. آن جا که حضرت محمد(ص)فقر را سربلندی‏ خویش شمرده و به آن افتخار می‏کند:«الفقر فخری و به افتخر»2.از ذات فقیر خویش در برابر پروردگار بی‏نیازش یاد می‏کند که در کلام الهی‏ بر آن تصریح شده است؛آن جا که خداوند تعالی‏ می‏فرماید:یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه‏ هو الغنی الحمید3؛ای مردم!شما نیازمندان به‏ خداوند هستید و خدا بی‏نیاز و ستوده است.
فقر از آن‏رو مایه سربلندی است که بدون‏ آن،کمالی از درگاه خداوندی طلب نشود و فرد بی‏طلب،هرگز درگاه حضرتش را نجوید. همچنین بدون معرفت به فقر خویش،آدمی از معرفت به واقعیت خویش تهی است و به پندار (به تصویر صفحه مراجعه شود)
تو زنده‏ای،من مرده‏ (سرچشمه‏های عرفان در گفتار و کردار پیامبر
بی‏نیازی مبتلا است.عارف با چنین معرفتی به‏ واقعیت خویش دست یافته است و این معرفت‏ است که مقتضی معرفت به پروردگار است؛چنان‏ که حضرت محمد(ص)فرمود:من عرف نفسه‏ فقد عرف ربه‏4؛پس آن کس که نفس خویش‏ را آن گونه که هست،شناخت،پروردگارش را می‏شناسد.و از آن جا که حقیقت آدمی چیزی‏ جز فقر و نیاز نیست،پس هرکس خود را به فقر و نیاز شناخت،پروردگارش را به غنا و بی‏نیازی‏ می‏شناسد.
در توضیح بیشتر مطلب می‏توان گفت که انسان‏ به مقتضای سرشت کمال جوی خویش به کمال‏ توجه می‏کد و به اندازه توجهش به خود،از خدا غافل می‏شود از این‏روست که سالکان به تبعیت‏ از رسول خدا(ص)فقر و مسکنت می‏طلبیدند و به آن افتخار می‏کردند؛چنان‏که حضرت(ص) فرمود:اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمره المساکین‏6؛بار خدایا!مرا به‏ فقر زنده بدار و در فقر بمیران و در شمار فقیران‏ محشورم کن.
سالک با هرگام که جلو می‏رود به حقیقت‏ فقر نزدیک‏تر می‏شود و بر شدت احساس نیازش‏ افزوده می‏شود.او باید مراقب خویش باشد تا با دریافت حالات نیک و مواجهه با حقایق والا و جذاب به پندار مالکیت و تصاحب مراتب و مقامات عالی گرفتار نشود؛بلکه هرکمال و زیبایی را نمایش اسماء نیکوی پروردگارش ببیند و احساس فقر بیشتری به کمالات او کند؛یعنی‏ با هرگامی از خودش فاصله بیشتری گرفته و به‏ خداوند نزدیک‏تر شود.حرکت سالک حقیقی با حرکت عابدان و زاهدان ظاهربین بسیار متفاوت‏ است.زاهد و عابدی که از نگاه به حقیقت محروم‏ است،فقط به این توجه دارد که چه اندازه عبادت‏ کرده است تا با افزون عباداتش،احساس‏ رضایت بیشتری از خود کند و مراتب بالاتری به‏ دست آورد.حال آن‏که سالک حقیقی با افزودن‏ بر عبادات و اذکارش،به دنبال تحصیل مقامات‏ و مدارج نیست.او مجذوب حقیقت درخشانی‏ است که از خود بی‏خودش می‏کند؛از این‏رو هر چه پیش می‏رود،احساس حقارت بیشتری کرده‏ و خود را نیازمندتر می‏یابد در حالی که زاهدان و عابدان ظاهربین هرچه جلو می‏روند،بیشتر به خود می‏بالند و با دیده حقارت به دیگران‏ می‏نگرند و آن‏ها را محروم از توفیقاتی می‏بینند که‏ می‏پندارند نصیب خودشان شده است.
به هرحال سلوک عارفانه حرکتی سلبی‏ است به این معنا که با هرگام،پندار داشته‏ها از انسان بیشتر سلب می‏شود و سالک،مزه فقر را بیشتر می‏چشد تا به حقیقت و ذات فقر نایل‏ شود.منظور از حقیقت فقر آن است که سالک، ذات خویش را عین فقر و نیاز می‏یابد که نیاز در هیچ زمان و مکانی از او جدا نمی‏شود و همیشه‏ همراه او و بلکه عین او است.سالک در آغاز فقر خویش را مقید می‏بیند؛برای مثال فقط در هنگام‏ بیماری نیاز به سلامتی را احساس می‏کند و نیازش را به درگاه خداوند عرضه می‏دارد و آن گاه‏ که خداوند شفایش داد،دیگر احساس نیازی به‏ اسم شافی خدا نداشته و از خداوند طلب عافیت‏ نمی‏کند؛ولی با پیشروی در مراحل سلوک به آن‏ جا می‏رسد که خود را در همه لحظات عمرش‏ محتاج اسماء الهی می‏یابد و قید از فقرش فرو می‏ریزد و به فقر مطلق نایل می‏شود و خود را در پیشگاه پروردگار،همیشه نیازمند می‏بیند تا جایی که از او می‏خواهد که برای چشم بر هم‏ زدنی به خود واگذار نشود که این حکایتی گویا از این حقیقت است که عارف واقعی خود را صاحب‏ چیزی نمی‏بیند تا به آن دل خوش بوده و بر آن‏ تکیه کند.ام سلمه که از زنان رسول خدا(ص) است،شبی از شب‏ها که حضرت(ص)را در بستر ندید،جویای حضرتش(ص)شد و پس از جست و جو او را در کنج اتاق یافت که به پا ایستاده‏ و دست به دست آسمان بالا برده و در حال گریه‏ به درگاه خدا عرض می‏کند:...اللهم و لا تکلنی الی‏ نفسی طرفه عین ابدا؛بار خدایا،هرگز مرا برای‏ چشم بر هم زدنی به خود وامگذار6.
ام سلمه با شنیدن این کلمات و دیدن حال‏ زار حضرت(ص)روی گرداند و گریست.رسول‏ خدا(ص)متوجه ام سلمه شد و رو به سوی او کرد و فرمود:ام سلمه!چرا گریه می‏کنی؟ام سلمه گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا(ص)برای چه‏ گریه نکنم در حالی که تو با این مقامی که نزد خدا داری چنین می‏گویی:رسول خدا(ص)فرمود:ما یومننی و انما و کل اللّه یونس بن متی الی نفسه‏ طرفه عین و کان منه ماکان؛چه چیز مرا ایمن‏ می‏سازد؛در حالی که خداوند یونس بن متی را یک چشم بر هم زدن به خود واگذاشت و بر او آن‏ گذشت که گذشت(یعنی گرفتار عذاب خدا در دل‏ دریا شد).
سلب اطمینان رسول خدا(ص)از خود و تکیه‏گاه دانستن خدا از آن‏رو است که‏ حضرتش(ص)خود را صاحب چیزی نمی‏بیند تا امکان اعتماد بر خویش را برای او فراهم سازد حضرتش(ع)حتی به ادامه حیات خویش که‏ سرآغاز کمالات دیگر است،امیدوار نیست و برای‏ همین فرمود:به خدا سوگند به فرو بردن لقمه‏ای‏ که به دهان می‏گذارم،امید ندارم و به خدا سوگند به گشودن دوباره پلک‏هایم آن گاه که آن ها را می‏بندم،امید ندارم و به بستن آن‏ها وقتی گشوده‏ هستند،امید ندارم.
در کلامی دیگر حضرتش(ص)فرمود:«به‏ خدا سوگند قدم از قدم برندارم جز آن‏که به قدم‏ بعد امید ندارم».نفی هرگونه توانایی در انجام‏ رفتارها و نفی هرگونه سببیتی در گردش امور از غیر خدا گواه دیگری بر ثبوت فقر برای آدمی در نگاه و گویش رسول خدا(ص)است؛آن جا که‏ می‏فرماید:لا حول و لا قوه الا باللّه.
این شواهدمشتی از خروار و اندکی از کلمات‏ بسیار حضرتش(ص)در بیان فقر ذاتی بشر است که در جمله«لا یملک لنفسه نفعا و لاضرا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا»6مشهود است. امیر مومنان علی(ع)که خود را تربیت یافته و تأدیب شده رسول خدا(ص)می‏خواند،خود و خدا را در مناجات محراب مسجد کوفه‏اش این گونه‏ معرفی می‏کند:انت الغنی و انا الفقیر،انت العظیم‏ و انا الحقیر،انت العزیز و انا الذلیل.انت الحی و انا المیت‏7و...هرچه کاستی و نداری است به‏ خود،و هرچه کمال و دارای است به خدا نسبت‏ می‏دهد.
اکنون با تأمل و درنگی می‏توان به خوبی‏ سرچشمه‏های عرفان را در گفتار و کردار نبوی‏ مشاهده کرد،کلماتی که عارفانی همچون‏ ابو سعید ابو الخیر را چنان رشد می‏دهد که خود را در برابر پروردگار هیچ ببیند و بگوید:«کسی که‏ او را چیزی نبود و نامی نباشد،او را نامی می‏توان‏ نهاد؟این خود محال باشد و روا نبود»8.
شمس الدین تبریز هم جان باختن برای خدا را زیره به کرمان بردن می‏داند؛چرا که او خوددهنده‏ جهان است و آن گاه می‏گوید تنها چیزی که‏ می‏توان به درگاه او برد تا خشنودیش را فراهم کرد، نیاز است که او بی‏نیاز است و از عرض نیاز خشنود می‏شود9.اگرچه بسیاری از معارف دیگر عرفانی‏ را نیز می‏توان در کلمات زیبای حضرتش(ص) ردیابی نمود،اما این مختصر،اشاره‏ای بود که گذری‏ تا شوق تحقیق در جویندگان برانگیزد
پانوشت‏ها
(1)-عنکبوت/69.
(2)-علامه مجلسی،بحار الانوار،ج 16،ص 217،ح 6.
(3)-فاطر/15.
(4)-بحار الانوار،ج 2،ص 32،ح 22.
(5)-بحار الانوار،ج 95،ص 377.
(6)-بحار الانوار،ج 91،ص 109.
(7)-همان.
(9)-مقالات شمس

خردنامه همشهری » بهمن 1385 - شماره 11



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهمن شریف زاده ( چهارشنبه 85/11/11 :: ساعت 12:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

لطفا با مطالعه وارد بحث شوید
انسان شناسی از منظر احمدی نژاد
مناظره با سید عباس نبوی در مورد رویکرد فرهنگی دولت
در مسائل فرهنگی باید به مکتب امام بازگردیم
مظلومیت یا مدیریت؟
گرایش، گریز و ستیز با دین؛ علل و عوامل
رسم سلوک (3)
جذبه کاذب باطن گرایی های مدرن و غنای عرفان اسلامی
تو زنده ای، من مرده (سرچشمه های عرفان در گفتار و کردار پیامبر)
سرمقاله کتاب نقد شماره 40
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 23728
» درباره من

رسم سلوک
بهمن شریف زاده
این وبلاگ حاوی مقالات، سخنرانی ها و دیگر مطالب علمی حجت الاسلام بهمن شریف زاده است که توسط جمعی از شاگردان ایشان اداره می شود.

» پیوندهای روزانه

صفحه بهمن شریف زاده در پرتال جامع علوم انسانی [25]
[آرشیو(1)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
عرفان[5] . فلسفه[4] . رسم سلوک[3] . سیاست و فرهنگ[2] . اخلاق[2] . فرهنگ و سیاست .
» آرشیو مطالب
فلسفه
عرفان

قالب وبلاگ

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
امام خمینی
امام خامنه ای
شهید بهشتی
شهید مطهری
امام موسی صدر
علامه حسن زاده
آیت الله جوادی آملی
آیت الله مصباح یزدی
آیت الله مجتبی تهرانی
سایتهای مراجع عظام تقلید
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
پرتال جامع علوم انسانی
پایگاه مجلات تخصصی نور
ریاست جمهوری

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب