پس از انتشار متن مصاحبه بنده با روزنامه شرق در دفاع از مواضع فرهنگی ریاست محترم جمهور و رئیس دفتر ایشان، روزنامه ملت ما نقد غیرمحترمانه یکی از پژوهشگران محترم را به چاپ رساند که در ذیل به بررسی آن می پردازم و از روزنامه مذکور میخواهم در چاپ این جواب و فراهم آوردن زمینه گفت وگو با پژوهشگر محترم، اقدام لازم را معمول دارد.
جناب کلانتری! آنقدر فرصت ندارم که همچون شما با مقدمه ای ادبی بحث را آغاز کنم و وقت شما و خوانندگان را بگیرم، پس بی مقدمه وارد عرصه بحث می شوم و به عنوان نخستین اشکال بر این گفته شما: "کسی که می خواهد واضع تفکر باشد یا در وادی حکمت الهیه نظریه پردازی کند باید ابزار و مقدمات آن را نیز داشته باشد و خرواری نمی توان صاحب تفکر شد، در واقع باید موضوع آن اعراض ذاتیه باشد نه مهملات اشراقیه " عرض می کنم که مشکل شما از همین جا آغاز می شود که اشراق را مهمل می خوانی. البته این حرف برخی فیلسوفان مشایی محض در قدیم الایام به عارفان بود. چنانکه معروف است ابن سینا هر سخن ناموزونی را می شنید می گفت این شبیه حرف اهل تصوف(اهل عرفان است). ولی خود او هم در اواخر عمر در زندان همدان در باره مقامات عارفان داد سخن بر آورد و اشارة فی مقامات العارفین نوشت و پس از آن فیلسوفان به اشراقات عارفان وقع گذاردند تا آنجا که آن را در تقارب جدی و بلکه انطباق قطعی با براهین فلسفی معرفی کردند؛ چنانکه پهلوان حکمت متعالیه جناب ملاصدرا چنین کرد.
استاد شهید مرتضی مطهری می گفت: جناب صدرالمتألهین در اسفار هر جا از ابن سینا یاد می کند با احترام و عظمت یاد می کند؛ ولی وقتی به ابن عربی می رسد؛ ابن سینا را فراموش می کند؛ آنقدر که مجذوب افکار بلند ابن عربی بود. جناب کلانتری بنده صدق و درستی سخنان مهندس مشایی را با موازین منطقی و عقلی سنجیدم و با ایشان بحث مفصل داشتم که صوت و تصویر آن هم موجود است، اما اینکه چگونه فردی بدون تحصیلات فلسفی – عرفانی از چنین ظرافتی برخوردار می شود را به جوشش معرفت از قلب ایشان تفسیر کردم؛ مگر آنکه شما بتوانید تفسیری دیگر برای آن بیان کنید. آخر چگونه می شود که بنده که مدرس کتب فلسفی گوناگون از نهایة الحکمة تا شفا و شواهد و اسفار بوده ام هر چقدر با ایشان در پیچ و خم مباحث علمی وارد شدم تا جایی بتوانم متوقفش کنم تا اقرار به ندانستن کند یا به گزافه گویی مبتلا شود، این اتفاق نیفتاد و ایشان به عمق رفت و سخنانی گفت که نه فقط با مبانی منطقی سازگار بود که فقط در دقایق کلمات عرفا به صورت پراکنده یافت می شد و این اتفاق بارها تکرار شد. پس بسیار طبیعی بود که باور کنم جوشش معرفتی در کار است و این نه فقط اعتقاد من شد که اعتقاد استاد متبحر کلام و حدیثی که از بردن نامش معذورم. شما هم بیایید و به گفت و گو بپردازید، اگر غیر از این توانستید تفسیرکنید، بگویید تا ما هم استفاده کنیم این که دیگر یک اختبار و آزمایش ساده است و دردسر اهانت به من را نمی طلبد که هر چه در و گوهر را نصیب بنده کردید. نکند شما هم واهمه سحر شدن داری؟! جناب کلانتری آیا شما نشنیده ای که من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینا بیع الحکمه من قلبه علی لسانه آیا این فقط مختص آن نگار دردانه عالم است ) که به مکتب نرفته مسأله آموز صد مدرس شد) یا فرمایش خود او است که می تواند شامل زاده شده در سادات محله رامسر(مهندس مشایی) هم بشود.
اگر با این معانی آشنا نیستید ، چرا نفیش می کنید؟خدارحمت کند رهبرکبیر انقلاب امام خمینی را که می فرمود اگر با این معانی آشنانیستید، حداقل نفی نکنید ظاهرا شما با نگارهای هشت سال دفاع مقدس هیچ آشنایی ندارید و از جوشش حکمت از دل بر زبانشان کاملا ناآگاه! یا خدای نخواسته منکرآنها هستید، همان کسانیکه امام)ره( فرمود راه چهل ساله را به یک شب رفتند.
آقای کلانتری اگر بنده هیچ بهره ای از آن دوران سراسر شور نبرده باشم، همین بس که چشمم به دیدن معدودی از آنها روشن شد که وقتی سخن می گفتند دهان ما که به عنوان مبلغ در میانشان بودیم، باز می ماند که آن ها که هیچ نخوانده بودند و به مکتب نرفته بودند، این حقایق را از کجا می دانستند؛ البته آنها پنهان و اهل کتمان بودند و درغربت هم به یار پیوستند. جناب کلانتری من دیده ام کسانی را که مدعی فلسفه و عرفان هستند ولی نشانی از آن دوران که ندارند هیچ، منکر چنین افراد و چنین معانی بودند وهستند.
کور باد آنکه عرفان جبهه و بچه های جبهه را ندید و منکرش شد. منکران هم می گفتند چه دلیل فقهی و چه برهان عقلی بر رفتن و ایستادن در برابر گلوله وجود دارد؟ ما معرفت ها و روحیات عجیب می دیدیم و آنها می بافتند و انکار می کردند و ما نمی توانستیم آنچه را می بینیم به آنها بگوییم؛ چون گفتنی نبود، دیدنی بود. خوشا به حال ما که توفیق دیدن عرفان جبهه را یافتیم و بدا به حال آنها که هنوز هم منکر دیدن عرفان و معرفت در شیران ایران زمین هستند. اگر من از اعجاز امام خمینی (ره) سخن گفتم بیراه نگفتم آنکه از مس وجود جوانان درس ناخوانده و مکتب ندیده ، طلا با عیار بالا ساخت ، دم مسیحایی آن مرد بزرگ بود. به خدا سوگند اینها شعار نیست، عین شعور است. من مطالب بلند عارفان و حکیمان را در برخی دلدادگان جبهه دیده ام. چرا از اینکه احمدی نژاد و مشایی هم از بازماندگان آن نسل سراسر نور باشند تعجب می کنید؟ اگر عین سخن آوینی را درباره ایران که منطبق بر گفته مشایی است به شما نشان دهم، آنوقت در نزد شما آوینی محکوم به انحراف می شود یا مشایی دلداده و اهل معرفت ؟
جناب کلانتری این شما هستی که در بخشی از گفتار پر از مهر و محبتت، امثال ما را به قراردادن دیگران در آماج تهمت ها معرفی می کنی؟! حاشا و کلا! ما که زیر بار تکفیر استخوان خُرد کردیم و جان دادیم. چه کسی بانگ انحراف برآورد، ما یا شما ؟ تحقق تئوری مدیریت جهانی درگرو دست کشیدن از تکفیر دیگران است . آنها که مخالفان خود را به سرعت به انحراف و کفر متهم می کنند، جهانی شدن را درک نمی کنند چه رسد بخواهند گامی به سویش بردارند. چرا با تمام قدرت براحمدی نژاد و مشایی تاختند و حاضر به یک بحث طلبگی ساده با بنده نشدند و بهانه های واهی آوردند که چرا دو روحانی بر روی عقاید یک غیر روحانی بحث کنند؟! تو را به خدا سوگند این دلیل موجهی برای فرار از بحث است؟ تا وقتی می توان عقلانی و اخلاقی سخن گفت، چرا تکفیر و تخطئه پیشه می شود؟! اگر بر احمدی نژاد و مشایی نمی تاختند و به انحراف مشایی حکم نمی کردند، دفاعی انجام نمی شد تا برخی از این دفاع اینگونه آشفته شوند . شما تاختید و ما دفاع کردیم و در دفاعیه گفتیم معنای کلام او را به خوبی درک نکردید، خوب جواب این سخن، تبیین و استدلال است نه اهانت و پرخاش.
از آنچه در بخشی از سخنان خود گفتید معلوم می شود که شیخ اکبر محی الدین ابن عربی را باور ندارید، عیبی ندارد اما عجب نقد برهانی مبتنی بر محمولات ذاتی باب برهانی از ابن عربی عرضه کردید!!! آخر این بود مقدمات یقینی که از آن دم می زدید که "ابن عربی به کلاس درس کسی رفته که عقاید کفرآمیز ابن مسره را تدریس می کرده است." چرا عقاید و گفته های ابن عربی را برای نقد و رد نیاوردید؟ مگر شرکت کردن در یک کلاس درس، دلالت بر بطلان عقاید شرکت کننده دارد؟ آخر شما که با چوب ادعای برهانتان ما را نواختید، چرا اینگونه استدلال می کنید؟ ظاهرا به هیچیک از تفاصیلی که فیلسوفان و عارفان درباره گفتار فتوحات ابن عربی آورده اند نگاه نکردید؟ و تفسیر بزرگان و حتی استاد شهید مطهری را دراین باره نخوانده اید؟ پس چگونه می تازید و( به قول خودتان) شرم نمی کنید؟ حیرتم آنجا فزونی گرفت که آیت الله مصباح را آشنا به عرفان خواندید ولی یادکردن از علامه طباطبایی به عنوان عارف را نادرست پنداشتید! ایکاش کمی با شاگردان علامه صحبت می کردید، رساله لب اللباب علامه را می دید، از جلسات خاص و پنهان علامه با شاگردانی مثل علامه محمدحسین حسینی تهرانی، آیت الله سیدابراهیم خسروشاهی، آیت الله پهلوانی و دکتر دینانی جویا می شدید، به پاورقی های علامه بر جلد ششم اسفار در حقانیت باورهای عارفان در عدم احتیاج صانع به اثبات مراجعه می کردید و اشعار عرفانی علامه و تفاسیر عرفانی او بر اشعار حافظ را می دیدید تا از حیرت درآیید. ظاهرا نمی دانید که علامه طباطبایی از شاگردان دوره دوم درس سلوک آیت الله قاضی است؟ شاید آقای قاضی را هم عارف نمی دانید؟ شما خبر ندارید که بنده بسیاری از شاگردان عارف مسلک علامه را درک کرده ام و از آن ها نکات ویژه ای درباره علامه شنیده ام.
اگر آنها این جمله را از شما بشنوند، به شدت بر شما خرده می گیرند و بیسواد و بی تقوایتان خواهند خواند. ایشان کسانی هستند که رهبر معظم انقلاب ادام الله ظله برایشان احترام ویژه ای قائل است و خودم از دولب مبارک رهبر شنیدم که آنها را از شاگردان مهم علامه خواند و تمجیدشان کرد.
اما در جای دیگر گفته اید: با تمام تلاش خود برای رد اتهام تفکرات پلورالیستی از خود و رفیقتان، در فرازی از صحبت های خود اعتراف به برداشت های گوناگون از اسلام کرده اید و در چند خط بعد دوباره آن را رد کردید. سپس با جسارت تمام بر بنده تاخته و گفته اید: برادر من! در یک مصاحبه دو صفحه ای هم شما تمرکز تفکری ندارید و مدعی تولید فکر دینی هستید چه رسد به … آقای کلانتری! تعریف شما از پلورالیزم چیست؟ واقعا نمی دانید پلورالیزم به چه معناست یا مزاح می کنید؟ آیا فکر می کنید وجود برداشت های گوناگون از اسلام، معنای پلورالیزم است؟ لطفا کمی دقت کنید تا بحث ما علمی شود! آخر پلورالیزم به معنای وجود برداشت های گوناگون از اسلام نیست؛ بلکه به معنای درست پنداشتن و برحق دانستن همه برداشت ها است. پلورالیزم دینی به معنای حق انگاشتن تمام ادیان در عرض یکدیگر است و پلورالیزم مذهبی هم به معنای برحق دانستن همه مذاهب در یک دین است. وجود گوناگونی در ادیان و مذاهب که پلورالیزم نیست و اصلا قابل انکار نیست . بله دین حق و مذهب حق، یکی است. آیا شما این سخن را از رسول خدا)ص( نشنیده ای که امتش پس از او به هفتاد و چند فرقه تقسیم می شوند که فقط یکی از آنها اهل نجات است.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
اکنون بفرمایید که من تمرکز ندارم یا شما سواد …..؟
از حجاب گفتید و یادآور ویژه نامه خاتون شدید و به مقاله جناب کلهر اشاره کردید، آخر دانشمندی که بین ایراد به رنگ چادر با اصل پوشش با چادر، تمییز ندهد، چگونه دهان گشوده و نقد می کند؟! آقای کلهر که بسیار نیکوتر از من و شما از پوشش و چادر گفت و تبلیغ کرد. او فقط از رنگ سیاه انتقاد کرد، آخر دروغ بستن بر یک بنده خدا تا چه وقت ادامه پیدا می کند؟!
درباره فریضه امربه معروف و نهی از منکر هم که گفتید و بنده را که سالها به تدریس در سطوح بالای حوزه اشتغال دارم به کتاب جواهر ارشاد فرمودید ! خوب بارها خواندم و دیدم که این فریضه شروطی دارد که یکی از آنها معرفت به معروف و منکر است. آیا می دانید که معرفت به معروف و منکر، نیازمند ارشاد است؟ آیا جنابعالی در معنا و مفهوم ارشاد، امر و دستور را اخذ می کنید؟ یا شما هم مثل بنده معتقدید که ارشاد به معنای رشد دادن است که روی سخن در این تلاش دشوار با عقل و دل مخاطب است؟ اگر در معنای ارشاد، دستور را اخذ کنید که دیگر فرقی بین ارشاد و امر به معروف باقی نمی ماند! درحالیکه همه فقیهان بین این دومقوله فرق گذارده اند. جناب کلانتری! رشد دادن یک انسان، فقط با اقناع عقل و دل او صورت می پذیرد نه با سرکوب . آخر ما آخوندها از چه زمان نقش خود در تربیت و ارشاد را به افسران محترم ناجا واگذار کردیم که گشت ارشاد به وجود آمد؟به نظر شما کار ارشاد و تربیت که امام خمینی آن را کار انبیا و دشوارترین کار دنیا معرفی می کرد با گشت ارشاد به انجام می رسد؟ سخن بنده انتقاد از نیروی محترم و زحمتکش ناجا نیست، بلکه انتقاد از کم کاری یا بیکاری مراکزی است که وظیفه ارشاد بر دوش آنها است درحالیکه کمترین کاری برای آن نکرده اند و نیروی ناجا را تهییج و ترغیب به برخورد می کنند و وقتی احساسات جریحه دار شد شروع به سرکوب ناجا خواهند کرد که به زودی شاهد آن خواهیم بود و طلیعه آن را در برخی منشورات طرفداران سرسخت دیروز شاهد هستیم.
درباره آن آیه هم که تلاش کردید برای مهندس مشایی ترجمه کنید و بر او حمله کرده اید و گفتید: کجای این همه ترجمه که ماحصل تلاش مراجع، علما، حکما و ادیبان این مرز و بوم است، اشاره ای به ترس حضرت رسول(ص) دارد که می گویید حضرت از ابلاغ رسالتش در حجة الوداع می ترسیده؟!… برادر من پای منبر بودن یک چیزی است و پای مکتب بودن چیز دیگر . باید بگویم مگر شما به روایات و تفاسیر مراجعه نکردید؟! یعنی روایات متعددی که در تفاسیر گوناگون به نقل از تفسیر عیاشی و دیگر کتب روایی در بیم داشتن رسول خدا)ص (از اعلام ولایت علی)ع( آمده را ندیده اید، آخر این چه پژوهشی است که شما کرده اید و اینگونه بر دیگران می تازید؟! برای نمونه به دو نمونه از این دسته روایات اشاره می کنم. امام باقر(ع) فرمود: وقتی جبرئیل بر پیامبر در حجة الوداع نازل شد تا مسأله ولایت را اعلام کند… پیامبر سه بار مکث کرد تا اینکه به جحفه رسید. او از بیم مردم دست علی را نگرفت …. امام صادق )ع( در گفتار مفصلی به همین نکته تصریح کرده و می فرماید: «…ولایت علی(ع) در مِنا نازل شده بود و رسول خدا(ص) به خاطر نگرانی از مردم از اجرای آن پرهیز کرد تا خداوند این آیه را نازل فرمود… جناب کلانتری در بسیاری از تفاسیر با استناد به امثال این دو روایت به نوعی ترس و واهمه رسول خدا(ص) در ابلاغ پیام ولایت تصریح شده است که اصلا جای انکار ندارد، مراجعه کنید حتما خواهید دید.
و اما اندک اندک جمع مستان می رسند، جناب کلانتری اگر در سال گذشته فقط چند روحانی در دفاع از باورهای احمدی نژاد و مشایی می نوشتند، اکنون ده ها نفر ازاهل فضل دفاع را آغاز کرده اند می نویسند و کثرالله امثالهم
مهدی نصیری روزنامه نگار در مطلبی با عنوان "نقدی بر انسان شناسی آقای رییس جمهور! " به بیان حرف هایی پرداخته، حجت الاسلام شریف زاده در روزنامه ایران در یادداشتی با عنوان " انسان از منظر احمدی نژاد" به ادعاهای نصیری پاسخ داده است:
تاکنون تصور میکردم که سایتهای اقتدارگرا در تطبیق سخنان دکتر احمدینژاد و مهندس مشایی بر اندیشههای عرفانی و کشفیات عقلانی امام خمینی (قدس سره) ضعیف و ناتوان هستند و برای همین است که نادانسته و ناآگاهانه برچسب انحراف میزنند و بازگوکنندگان اندیشههای امام را منحرف مینامند؛ ولی پس از انتشار وسیع نوشتاری در نقد انسانشناسی دکتر احمدینژاد، پی بردم که آنها با اصل تفکر فلسفی- عرفانی امام خمینی (قدس سره) مخالفند و شاید خدای ناخواسته در آیندهای نه چندان دور، تراژدی آب نخوردن از کوزه مرحوم مصطفی خمینی به جرم آنکه پدرش فلسفه تدریس میکرد را تکرار کنند، مگر نه آنکه خط تحجر و اخباریگری و قشری مسلکی در طول تاریخ، فیلسوفان و عارفان را منحرف نامیده و تکفیر کرده و سپس بهدار مجازات آویخته است؛
چه فرهادها مرده در کوهها / چه منصورها رفته بر دارها (علامه طباطبایی)
اما چه ناصواب رفتهاند آن دسته از سایتهایی که یک «درس ناخوانده» را بر کرسی داوری دانش نشانده و قلمفرسایی او را در نقد ستارگان عالم دانش و حکمت، منتشر ساخته اند، آن هم تنها و تنها به خاطر آنکه او در نقد دکتر، حال چه نوشته، مهم نیست، مهم آن است که در نقد احمدینژاد نوشته است اگرچه بر میراث فلسفی و عرفانی ما تاخته و به باورهای فلسفی- عرفانی امام خمینی (قدس سره) حمله کرده باشد. آه و افسوس کنونی من از حقارت مطالب این مقاله نیست، بلکه از پوشش دادن این اندیشه علیل توسط کسانی است که سنگ ولایتمداری به سینه میزنند. آیا این رسانهها نمیدانند که رهبر عظیمالشأن ما تا چه اندازه در حوزه علمیه قم از عمق جان، ندای اشاعه حکمت و فلسفه و عرفان سر داده و از فضلای حوزه خواسته که از فلسفه غفلت نکنند. آخر با کدامین جرأت در برابر سفارش حکیمانه رهبر، کلمات بیریشه یک فرد را در سطح وسیع منتشر میسازید؟ آیا مخالفت با احمدینژاد و مشایی، چشم شما را چنان کور ساخته که امام و رهبرتان را فراموش کردهاید؟! آیا حق دارید که از بیتالمال برخلاف اوامر امیر بیتالمال، هزینه کنید؟! اکنون کمی هم به نقد کلمات این مقاله بپردازیم اگرچه آن را شایسته نقد نمیدانم ولی اشاعه و انتشار رسانه ای آن مرا بر آن داشت که اندکی روشنگری کنم تا غبار شبهه بر عقل و جان خوانندگان ننشیند. آنچه مینویسم، فشردهای به غایت مجمل از دریای مطالبی است که عارفان در این باب بیان کردهاند تا معلوم شود که نویسنده مقاله پیشگفته از درک مقصود عارفان هم قاصر است و با الفبای این مقولات هم آشنا نیست چه رسد به آنکه بخواهد نقدی کند و اشکالی بگیرد. همچنین از فقهای عظیمالشأن که استاد برداشت از ظواهر قرآن کریم و کلمات حضرات معصوم(ع) هستند، تقاضا میکنم اجازه ندهند که هر کس خود را مستنبط از ظواهر کتاب و سنت معرفی کند. اما فشردهای از نقد مقاله: مهدی نصیری نقد خود را از خداگونه شدن انسان آغاز کرده و پیش از آن فضیلت و شرافت را ویژه انسانهای موحد و مؤمن معرفی میکند. او میگوید: «وقتی ما از خداگونه بودن و خداگونه شدن انسان سخن میگوییم و او را جامع اسماء و صفات الهی مینامیم، حتی اگر بتوان آن را تعظیم انسان دانست، قطعاً مرادف با تشبیه و تحقیر ذات قدوسی الهی است...»
استعداد اسماء و صفات الهی در انسان به امانت گذارده شده است
پرسش آن است که آیا دکتر احمدینژاد انسان را جامع اسماء و صفات الهی دانسته یا او را واجد ظرفیت اسماء و صفات دانسته است؟ کافی است یکبار دیگر کلماتی را که خود نویسنده در آغاز مقاله اش از رئیسجمهور نقل کرده بخوانید تا به ضعف نویسنده پی ببرید. آخرکسی که تفاوت بین استعداد و فعلیت را متوجه نشود، چگونه میتواند مطالب فلسفه و عرفان را در این باره فهم کند؟ در کلام آقای احمدینژاد که خود نویسنده آن را حکایت کرده است، کجا سخن از جمع اسماء و صفات الهی در انسان زده شده است: وی گفته است «استعداد اسماء و صفات الهی در انسان به امانت گذارده شده است.» آخر جناب نصیری بین جمع اسماء و صفات الهی در کسی و استعداد اسماء و صفات در او فرق بسیار است. عرفا نمیگویند اسماء و صفات الهی در انسان جمع شده است، آنها میگویند به انسان ظرفیت و قابلیت همه اسماء الهی داده شده است مثل استعداد درخت خرما شدن که در یک هسته خرما قرار دارد. آیا وجود این استعداد در هسته خرما به معنای درخت خرما بودن آن است؟! جناب نویسنده! اگر این استعداد در انسان نباشد که رشد و حرکت به سوی اسماء و صفات الهی غیرممکن خواهد بود و دیگر فرقی بین مؤمن و غیرمؤمن در اینباره وجود نخواهد داشت. وقتی استعداد درخت خرما شدن در چیزی نباشد، دیگر فرقی بین دانه گندم و دانه جو در اینباره نیست، نه دانه گندم، درخت خرما میشود و نه دانه جو. دوم آنکه فرق بین مؤمن و غیرمؤمن در این هم نیست که به یکی استعداد اسماء و صفات الهی داده شده و به دیگری داده نشده است، چرا که این خلاف عدالت خداوندی است. فرق انسانها در این است که برخی استعداد خود را شکوفا میسازند و گروهی نمیسازند. آنکه شکوفا میسازد، خداگونه میشود و آنکه نمیسازد، خداگونه نمیشود.
اما جناب نصیری، شکوفا ساختن این استعداد، هرگز به تشبیه و تحقیر ذات قدوسی الهی نمیانجامد، زیرا شکوفایی این استعداد از نگاه عارفان، متفاوت با آن چیزی است که شما فهمیدهاید. شما پنداشتهاید که این شکوفایی به این معنا است که انسان هم میتواند صاحب اسماء و صفاتی همچون اسماء و صفات خدا شود و با کسب آنها همسان و همتای خدا گردد، در حالی که آنچه عارفان جلیلالقدر گفتهاند همتایی و همسانی نیست بلکه آینه شدن و خدا نما شدن است. آنها بر این باورند که انسان وقتی از زندان منیت و حصار خودبینی آزاد شود، دیگر خود را نمیبیند و خود را عرضه نمیکند، بلکه آینه بیغباری برای نشان دادن خدا میشود.
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم / همچو منصور خریدار سردار شدم
خداگونه شدن نه به معنای همتای خدا شدن است، بلکه به معنای آینه تمامنمای خدا شدن است
آینه که خود را نشان نمیدهد، تنها جلوه کسی را نشان میدهد که در برابرش ایستاده و شما صورتی را که در آینه افتاده همگون با صاحب صورت میخوانی. امیرمؤمنان علی علیه السلام آنگاه که خود را هیچ می بیند و همه کمالات از جمله حیات را از خود سلب می کند (مناجات مسجد کوفه)، آینه تمام نمای خداوند می شود و جز خدا از رفتار و گفتار او دریافت نمی شود و یادکردن از او به گفته رسول خدا صلی الله علیه وآله یاد کردن از خدا و عبادت میشود که: «ذکر علی عباده» و «ذکرنا ذکرالله» و این بسیار متفاوت با باور اومانیست های غربی است که دنبال همتا و همطراز برای خدا میگشتند و کتاب «وقتی که خدا مرد» و «ابرمرد» مینوشتند؛ ابرمرد را انسانی معرفی می کردند که خدا را کنار زده و جای او را گرفته است. آخر از خودبینی خداگونگی حاصل نمیشود. خداگونه کسی است که حصار خودبینی را بشکند و از بند خویش آزاد شود تا خدانما شود. آقای نصیری خدانما کسی است که دیگر از او خودی باقی نمانده تا با آمدنش، خدا تحقیر شود؛ بلکه او برای تعظیم خدا نیست و نابود شده است؛
این دگر من نیستم من نیستم/ حیف از آن عمری که با من زیستم
آخر این چه واژه مضحکی است که شما جعل کردید و عدهای را «اومانیست فیلسوف عارف مدرن» میخوانید. سخن گفتن از مجانست و مشابهت و مسانخت، نشانگر عدم دریافت حقیقت از مطالب عارفان است و البته سخن بیعمق و ریشه، نتیجهای جز بهتان و دروغ در پی ندارد. آخر عارفان که خداگونه شدن را در فنا تعقیب میکنند، چگونه تشبیهگر میشوند؟ مگر شما نمیدانی که در هر تشبیهی، وجود مشبه و مشبهبه و وجه شبه لازم است و در فنا، خبری از مشبه و وجه شبه نمیماند «و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام» او میماند و انسان در او فانی میشود یعنی در بینهایت غرق میشود. جانشین خدا شدن هم به همین معنا است نه به معنای جای خدا را اشغال کردن. نخست آنکه چه کسی انسان را خلیفئالله خوانده است که شما بر او خرده گرفتهای؟ عرفا انسان را واجد ظرفیت و استعداد خلیفئالهی دانستهاند یعنی همان استعداد خداگونه شدن و این با فعلیت تفاوت بسیار دارد.
سخن در این است که به انسان استعدادی داده شده که به هیچ آفریدهای داده نشده است نه آنکه نوع انسان، آنگونه که شما به غلط نسبت داده ای، خلیفئالله باشد.
آخر این برداشتها از کجاست؟ خداوند انسان را با ظرفیتی والا آفرید، ظرفیت الهی «فطرئ الله التی فطرالناس علیها»، این آفرینش به اندازهای ارزنده بوده است که خداوند به خود تبریک گفته و خود را تحسین کرده است «فتبارک الله احسن الخالقین» آیا خداوند بیکران به سبب کدامین آفرینش به خود آفرین میگوید؟ به نظر شما آفرینش چه چیزی تبریک خدا به خود را اقتضا می کند؟ آفرینش درختان، کوه ها، آسمان، زمین یا انسان؟ چرا؟ چون از بین همه موجودات این انسان است که ظرفیت همه اسماء الهی را دارد و می تواند نشانگر خدا باشد (دقت کنید می تواند نه آنکه هست) البته همه آفریدگان خدا نشانه او هستند ولی آیا استعداد نشانگری در همه یکسان است.
جناب نصیری شما از نگاه به یک دانه گندم همان اندازه خدا را میبینی که از نگاه به حضرات معصوم علیهم السلام. این برترین ظرفیت هستی است که فقط به انسان عطا شده است تا چگونه قدر بشناسد. «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» آیا میپنداری که ماده کوچکی هستی درحالی که در تو هستی برتر پیچیده شده است.»
سخن در ظرفیت است که به همه انسان ها داده شده است
این ظرفیت، نعمت بزرگی است که باید شکر آن را بهجا آورد و اگر شکرش بهجا آورده نشود، بازخواست در پی خواهد داشت. آقای نصیری یک بز نمیتواند با تلاش از اولیای خدا شود؛ ولی شما میتوانی، حال اگر با این حال نکوشیدی و ظرفیتت را از بین بردی، بازخواست نمیشوی؟ حسرت نمیخوری؟ آیا شما شاکر چنین نعمتی هستی؟ اکنون از شما میپرسم این ظرفیت و استعداد، ارزنده هست یا نیست؟ آیا شما این ظرفیت را فاقد ارزش میدانی؟ البته این ارزش، ارزش سرمایهای است که خدا به انسان داده و برای او مسئولیتی بس سنگین به دنبال می آورد و برای همین بار امانت بر دوش انسان بیچاره می گذارند؛
آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من بیچاره زدند
اما آنچه انسان را به بهشت میبرد، ارزش افزودهای است که با شکوفا کردن این استعداد حاصل میشود. او باید بکوشد قدر این نعمت را با شکوفا ساختنش از راه ایمان و عمل صالح بشناسد. اکنون میتوان به خلط وسیع مفاهیم و عدم درک صحیح از ارزشگذاری جناب نصیری پی برد. آخر این چه حرفی است که شما در مخالفت با عارفان گفتهای که: «انسان تنها و تنها با شرط ایمان و عمل صالح است که ارزش مییابد و مورد تمجید واقع میشود و نه به صرف انسان بودن» مگر عرفا وقتی از ارزش ذاتی انسان سخن گفته اند، این ارزش را عامل تمجید از او و ورودش به بهشت معرفی کرده اند که شما از ایمان و عمل صالح بهعنوان ملاک ارزشمندی یاد کرده ای؟! آنها از ارزش نعمت والایی سخن گفتهاند که به هیچ آفریده ای عطا نشده است. جناب نصیری انسان به صرف انسان بودن، ارزشمند است اما این ارزش به پای پروردگار و خالق او نوشته شده است، چون او این سرمایه ارزشمند را آفریده است و برای آن به خود تبریک گفته است. او این موجود گرانبها را در احسن تقویم آفریده است، پس سرمایه انسانی ارزنده است و ارزشمندتر از هر آفریده دیگر میباشد اما آن ارزشی که انسان را به سبب آن تمجید میکنند و پاداش میدهند، به سبب ایمان و عمل صالح حاصل میشود، یعنی به سبب شکوفا کردن این استعداد ارزنده پدید میآید. شما همان طور که از آغاز بین استعداد و فعلیت فرقی ندیدهای و نتوانستهای بین خداگونگی اومانیستی و خداگونگی عرفانی تمایزی بگذاری، تفاوت ارزشمندی کار خدا (که آفرینش ظرفیت والای انسان است) و ارزشمندی کار انسان (که شکوفا ساختن استعدادش است) را متوجه نشدهای و این نشانگر ضعف مبانی منطقی شما است.
کار آقای نصیری به جایی رسیده که در مبادی و مناشی باورهای عرفانی تحلیلگری هم میکند و خاستگاه افکار عرفا را تعیین و شناسایی میکند و همه این باورها را برآمده از «وحدت وجود و موجود» میداند.
نخست باید گفت: عارفانی که معتقد به وحدت وجود هستند حقیقت وجود را منحصر در ذات خداوند میدانند
هر چه غیر خدا را فقط ظل و سایه و اعتبار و شأن خدا میدانند که به این ترتیب، دیگر نباید جناب نصیری در درک رابطه سایه و صاحب سایه با مشکل جزء و کل روبهرو شود و احادیث نفی جز از خدا را برای نقد عرفان ردیف نماید و بفهمد که مقصود از اصل و فرع چیست.
اگر کسی هم در عبارتی بگوید سایه جزء صاحب سایه است مقصودش این نیست که بهدلیل آنکه هر کلی از اجزایش تشکیل شده است، پس صاحب سایه از این جزء و دیگر اجزا تشکیل شده است، بلکه مقصود آن است که سایه نمیتواند جدای از صاحب سایه هویتی داشته باشد، چون تنها با او، معنا پیدا میکند و بدون او بیمعنا است. مثل آنچه از امیرمؤمنان علی علیه السلام در تعریف حرف نقل شده که وجودش در غیرش می باشد. فیلسوفانی مثل صدرالمتألهین در تبیین رابط بودن وجود مخلوقات نسبت به پروردگار، با دقت به تشریح این مطلب پرداخته اند که بر جناب نصیری لازم است به اهل فن در این رابطه مراجعه کند. در پایان یادآور میشوم که آنچه آوردم فشرده ای بسیار مجمل از مطالب حکیمان و عارفان در این باب بود و تفصیل آن، محتاج نگارش کتابی مفصل است؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
والسلام علی من اتبع الهدی
دومین روز از سومین نشست شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت در سال 90 در دانشگاه امیرکبیر تهران.
میزگرد با حضور حجتالاسلام بهمن شریفزاده سردبیر سابق فصلنامه کتاب نقد و حجتالسلام سیدعباس نبوی عضو هیئت مؤسس دفتر تحکیم وحدت با موضوع بررسی رویکرد فرهنگی دولت.
حجتالاسلام شریفزاده: بنده رویکرد فرهنگی دولت را مبتنی بر گونهشناسی مواجهات فرهنگی میدانم، یعنی تا عنوان مواجهات فرهنگی شناسایی نشود، رویکرد فرهنگی قابل بررسی نیست.
حجتالاسلام نبوی: به اعتقاد من فرهنگ عبارت است از نتایج و آثار و مجموع اعتقادات و باورها و آداب و رسوم و سبک زندگی جامعه و ملت.متاسفانه در مدت 24 سال اخیر که طی آن 6 دولت روی کار آمدند، مسائل فرهنگی با فراز و نشیبهای فراوانی مواجه بوده و مهمتر این که مفهوم فرهنگ هم درک نشده است.
فرهنگ را نمیتوان با زور ترویج کرد، در فرهنگ میتوان یک نوع جنجال برای حرکت فرهنگ به سوی ضدفرهنگ ترویج کرد و آن کسی که بازی را میشناسد، میتواند متناسب با خود آن را کنترل کند.باورپذیر نیست که پولهایی داده شود تا بیبندوباری در کشور رواج پیدا کند. پذیرفتنی نیست که امدادهایی به عدهای رسانده شود تا در کشور تاثیر فرهنگی منفی داشته باشد.
دولت اصلاحات این گفتمان را مطرح کرد که نمیتوان فرق زیادی در زندگی افراد قائل شد؛ دولت احمدینژاد هم از همان اول اشارههای خطرناکی در حوزه فرهنگ داشت و من از همان اول هم نسبت به این مسائل تذکر دادم؛ مثلا آقای احمدینژاد میگوید که آیا مسئله اصلی جوانان ما مد و لباس است. در قرآن نحوه معاشرت و شکل دادن به ظاهر نیز اشاره شده و موازین آن هم بیان شده است.در دولت سازندگی و اصلاحات هر چیزی که مطرح میشد، خارج از گفتمان انقلاب اسلامی بود، دولت سازندگی به دنبال ژاپن و ترکیه اسلامی بود و دولت اصلاحات نیز میگفت که ما باید مثل آلمان ولی اسلامی باشیم.
اسلام شیعی امامیه با مبانی اعتقادی که دارد، در طول تاریخ بسیار خونبار حرکت کرده و به اینجا رسیده است لذا پذیرفتنی نیست که تمام این میراث را پشت قباله یک دولت کنیم و بعد هم یک آقا هر چیزی که میخواهد، بگوید.
مبانی باید همواره حفظ شود، وقتی خاتمی میخواست به دیدار ژاک شیراک برود، اطرافیانش به من گفتند که چه دلیلی برای این سفر وجود دارد که من به آنها گفتم، دلیل اصلی این سفر ظرفها و گیلاسهای شراب ضیافت شام است چراکه خاتمی به عنوان دولت وقت نظام جمهوری اسلامی ایران در آنجا حضور پیدا میکند و وقتی این مسئله را بپذیرد، وجهه خوبی ندارد و کل قراردادها و پروتکلهای آن سفر یک طرف قرار گرفت و آن ضیافت شام هم یک طرف دیگر.
شریفزاده: مواجهه تکلیفی- الزامی به این معنی است که فرهنگ با الزام و باید و نباید باشد که البته این رویکرد راه به جایی نمیبرد.
مواجهه تبیینی و اقنایی یعنی اینکه برای عقل باید مسئله روشن شود و در این مواجهه عقل باید قانع شود. مخاطب در مواجهه احساسی مرکز احساسات انسان است، در این مواجهه باید مضمون دینی محبوب مخاطب خود باشد.
مواجهه تلفیقی هم تلفیقی از 3 مواجهه ذکر شده است. تربیت دینی چه نوعی از تربیت است؟ تربیت دینی در جوامع دینی تربیت الزامی است.
امام خمینی(ره) در کتاب 40 حدیث در بابی که به 3 حوزه فقه، عرفان و فلسفه میرسد، به هر 3 میتازد چراکه این 3 گروه معرکه وسیعی دارند؛ بعد از اینکه امام به هر 3 گروه میتازد، از تلفیق این 3 برای رسیدن انسان به کمال استفاده میکند. تعلیم و تربیت در جوامع اسلامی رو به سمت فقاهت رفته است و تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت فقاهتی است. تعلیم و تربیت مراکز دینی ما با مشکل روبرو است، اگر تعلیم و تربیت فقط فقهی باشد، افراد مکلف میشوند کارها را بطور باید و نبایدی انجام دهند.
فیلسوف به دنبال تبیین و قانع کردن است و با الزام کاری ندارد.تربیت عرفانی را تربیت احساسی است و وقتی در هزار و 100 سال تربیت دینی ما تربیت عرفانی و فلسفی نبوده رویکرد میشود رویکرد الزامی؛ لذا دینداران ما زمانی که دین را میخواهند به کسی منتقل کنند، از الزام استفاده میکنند.
یکی از ویژههای الزام تحکم است و ما با این مشکل در جامعه مواجهه هستیم چراکه الزام صرف کار درستی نیست و نتیجه آن گریز از دین خواهد بود پیامبر اسلام دلها را فتح کرد و عقلها را قانع کرد،: من نمیگویم الزام نباشد ولی میگویم الزام صرف، حرکت برای مقابله با دین است.
برای مسئله حجاب هیچ عقلی را قانع نکردهایم، باید فضای جامعه را پر از ادله عقلی برای حفظ حجاب و نیز پر از احساس برای این مقوله کنیم و فقط به الزام تکیه نداشته باشیم.
نبوی: مطالبی که آقای شریفزاده مطرح کرد، ربطی به مسئله فرهنگی دولت ندارد. دولت به معنی نظم الزامآور است، نمیدانم دولت چه ربطی به عرفان دارد، دولت باید قانون را اجرا کند.
اگر کسی در دولت مسائل عرفانی را مطرح کند، ما به آن میگویم بازی با عرفان. زمانی که دولت نهم مسئله استکبارستیزی را مطرح کرد، دیدیم که سرانجام در حاشیه یک اجلاس رئیس جمهور دست ملک عبدالله را گرفت و با هم قدم زدند؛ در مسئله انقلابهای منطقه و خیزشهای اسلامی در منطقه که دولت باید آنها را تقویت کند، آقایان از نفس خیزش اسلامی هم استفاده نمیکنند.
یک زمان من به آقای جعفری گفتم که خودت را خرج مسیر انحرافی نکن، آقای جعفری گفت که آقای "کذا" گفته که ما نیازمان را مطرح کنیم و او یک پولی میدهد تا نیازمان برطرف شود و بقیه بچهها هم از این پول استفاده کنند.
یک زمان ما به رهبری عرض کردیم که ما فضلای نسل 2 میخواهیم یک تشکیلات جدید ایجاد کنیم که رهبری گفتند مخالف هستند؛ آقای محسن رضایی در آن زمان گفت که هر طوری شده رهبری را قانع کنید که من قبول نکردم.نمیدانم چه معنی دارد که برخی از آقایان جامع و وعاظ ولایی تشکیل میدهند.
انسانی که دستور خلاف شرع و قانون رئیس جمهور را بپذیرد، احمق است؛ مگر رئیس جمهور چه کسی است؟
دولت پول را به یک روزنامه میدهد و به بقیه توجه نمیکند، حتی حق آگهی را به روزنامه خاص میدهد و آیا این عدالت است.
احمدینژاد در دوره شهرداری در پارک رازی اعلام کرد ما به هر هیئت 150 هزار تومان تجهیزات میدهیم که همه هیئتها نیز از این امکانات استفاده کردند و حرکت خوبی بود و ما هم از این کار حمایت کردیم.
وقتی یک سری از ارزشها زیر سؤال میرود، بعضی مسائل در جایی در فرهنگ اسلامی نخواهد داشت.آقای شمقدری یک سری حرفهایی را در رابطه با دستور رئیس جمهور برای حضور بانوان در ورزشگاه مطرح کرد و بعد هم به وزارت فرهنگ رفت.
آقای "کذا" مدعی عنوان مردم شده است، خدا مردم را هم خیر دهد که نرفتند و برخی فیلمها را ندیدند.
ما طلبهها نباید بازی بخوریم، امروز بدتر از دوره اصلاحات شده و حتی بخشی از کتابها اجازه انتشار پیدا نمیکنند.اهل بدعت میخواهند همه چیز را به هم بریزند، باید محکم ایستاد تا رویکرد فرهنگی درست شود.
زمانی که آقای احمدینژاد در خانه نشست، میگفت که میلیونها جوان از من حمایت میکنند؛ آیا این رویکرد فرهنگی است؟ توهم این فرد را برداشته است.
ما مشکلمان خود آقای رئیس جمهور است ولی برخی همه مشکلات را سر آقای "کذا" میدانند.
شریفزاده: احساس میکنم بحث این میزگرد از مسائل فکری خارج شده است.چند جمله از مباحث آقای نبوی شنیدم که جای صحبت در مورد آن اینجا نیست.
به اعتقاد من اینطور نیست که دولت یعنی نظم الزامآور، اگر اینطور بود، مهمترین مراکز پرورشی در دست دولت نبود؛ آیا دانشگاه یک مرکز تعلیم و تربیت است یا خیر؟ دولت باید بالذات مسائل فرهنگی را بررسی کند، آقای نبوی پذیرفت که فرهنگ باید به جان و دل مخاطب بنشیند، پس اگر دولت قرار است رویکرد فرهنگی داشته باشد، باید به عقل و دل مخاطبان اعتنا کند.
من دولت را نظم الزامآور تعریف نمیکنم، به نظر من دولت نظم الزامآور هم است.دولت مکلف است به عقل و قلب مردم و جامعه توجه مستقیم و بالذات کند.
دولت باید افراد را نسبت به فرهنگی که میخواهد آئیننامه کند، آماده کند.خود نیروی نظامی که یک نیروی نظامی قهری است، کار فرهنگی میکند، مثلا انیمیشن میسازد.دولت باید زمینه کار فرهنگی را آماده کند.
چرا در هزار و 100 سال گذشته عارفان و فیلسوفان متهم به بدعت شدند، امام خمینی (ره) اهل بدعت معرفی شده، امام به خاطر طرح مسائل عرفانی بدعتگذار نامیده شد.
امام خمینی (ره) میدانست که حاکمیت جز به معنویت امکان ندارد؛ اگر کسی بگوید که نیروی انتظامی اینطوری با بدحجابی برخورد نکند، برای این است که افراد اینطوری دیندار نمیشوند.
من در جمعی که همه خانمهای با حجاب بودند، گفتم که یک صفحه دلیل عقلی برای حجاب بنیسید که هیچکس در آن جمع نتوانست این کار را انجام دهد.
در این قسمت خانمهای دانشجو در سالن در اعتراض به وی گفتند که ما میتوانیم بنویسیم و حتی اگر بخواهید در موردش مقاله هم مینویسیم.
شریفزاده: تکیه بر اخبار غیرمشهود در یک بحث علمی غلط است و به همین دلیل همه اسناد آقای نبوی را کنار میگذارم و میگویم که بحث وی غیرمبنایی بود.
ما هماکنون یکسری مشکلات داریم: رئیس جمهور در مورد گشت انتظامی گفت که کسی مخالف امر به معروف نیست اما معروف باید محبوب باشد.
این بخش از سخنان شریفزاده با اعتراض دانشجویان مواجه شد، یکی از دانشجویان خطاب به وی گفت: امروز منکر محبوب شده، دلیل نمیشود که ما منکر را انجام دهیم.
شریفزاده: من از زبان مردم بعضی مسائل را میشنوم ولی باید بگویم که مهمترین قدم فرهنگی تلاش برای برقراری و نزدیکی به عدالت است.
اگر عدالت رعایت نشود، مردم به دین و عالمان دین بدگمان میشوند بر این اساس باید گفت که عدالت برای مردم مهم است و اگر در مسیر عدالت حرکت نکنید، به آن لطمه میزنید.
دولت تلاش کرده عدالت را تا جایی که میتواند، اجرا کند؛ اخیرا مسئله اختلاس مطرح شد و طی آن دیدیم که خود خبرگزاری فارس که مخالف دولت است، گفت که دولت در مسئله اختلاس منزه است.
در زمان آقای صفارهرندی که منتقد دولت شده، فیلمهایی تزریق شد که من آنها را بررسی کردیم. آیا فکر میکنید وزرای احمدینژاد با وی همدلی داشتند؟ نمیدانم منظور شما از دولت احمدینژاد و مهندس مشایی است؟
نبوی: وظیفه دولت تنها زمینهسازی است.در حاکمیت ما سیاستگذاری کلان کار دولت نیست و بحث ما این است که دولت چرا این سیاستها را به هم ریخته است.
متاسفانه دولت نظارت دیوان محاسبات و نظارتهای بعدی را هم بر نمیتابد، فلاسفه و فقهای شیعه در سر بعضی مسائل مثل معاد جسمانی دست دارند اما موضوع فعلی ما ربطی به این مسائل ندارد.
آخرین تبار از فلاسفه و عرفای ما فریاد میزنند که آقای "کذا" انحرافی است.
اینکه یک دولت که مملکت را به او تحویل میدهند، مسائل را کنار بگذارد و راه بیفتد بین مردم و بگوید میخواهیم استدلال کنیم تا شما قانع شوید، درست نیست.
طلبهای که از پول جریان انحرافی برای معیشت خود استفاده کند، نزد خداوند نمیتوانند پاسخگو باشد.
شما بیایید در بیرون از این جلسه برخی مسائل را برای شما مطرح کنم. گر آن آقا زرنگ است، ما هم که بچه نیستیم و خیلی مسائل را دیدهایم؛ این آقا یک کار اساسی انجام میدهد که ناجوانمردانه است و آن کار این است که سعی میکند هر چیز درست و حقی را با رفتن دنبال سوراخهای اطلاعاتی یک پرونده برایش درست کند.
آقای شریفزاده در سخنانش گفت که اگر ما عدالت را رعایت کنیم، خیلی مسائل حل میشود؛ ما بحثی در این مورد نداریم به شرط اینکه عدالت در همه زمینهها محقق شود.
من امروز به آن آقای "کذا" کار ندارم و فکر میکنم خود آقای احمدینژاد باید پاسخگو باشد.
ما دست کسی را که در مسیر عدالت پیش رود، میبوسیم،به خاطر مناقشاتی که با برخی افراد پیدا شده، متاسفانه مسائل مدیریت بعد از هدفمندی یارانهها رها شد؛ یعنی به وزیر که میگویم، میگوید به من ارتباطی ندارد و آیا این عدالت است؟
یک هسته و تمرکزی مسائل را به سمتی دیگری در کشور میبرد.آقای "کذا" سابقه اطلاعاتی قویای دارد و حتی فرد بغل دستی خود را هم تکذیب میکند، ولی مسائلی را که من میگویم، نمیتواند تکذیب کند
یک عده میخواستند در انتخابات آینده پول خرج کنند که نتوانستند. دولت میخواهد با این شعار که ما میخواهیم یارانهها را 3 برابر کنیم، ولی نمیگذارند، مباحث خود را ادامه دهد.
شریفزاده: موضوع بحث ما بررسی رویکرد فرهنگی دولت است، نه بررسی مباحث اقتصادی، سیاسی و امنیتی و انتخابات و من بخاطر احترام به آقای نبوی اینجا نشستم و چیزی نگفتم.
من کل بحث آقای نبوی را خارج از موضوع و بدون دلیل میدانم و میگویم که این سخنان و اخبار به دلیل آنکه مشهود نیست، نمیتواند موضوع بحث باشد.
نباید مسائل را سریع بر سر تأمین معاش یک روحانی ببریم؛ بنده صلاح نمیبینم این مذاکره ادامه پیدا کند، مگر اینکه دوستان به موضوع بحث برگردند.
شریفزاده در ادامه به بررسی یکی از مطالب منتشر شده در سایت رجانیوز که از سوی فردی به نام نبویان منتشر شده بود، پرداخت و گفت: نگارنده این مطلب اسمش به آقای نبوی شباهت دارد.
نبوی در پاسخ به این سخن شریفزاده گفت که نبویها همه نوع هستند، هم ضد انقلاب، هم آنور آب و هم انقلابی و غیره.
شریفزاده: ما در قانون یا لفظ آزادی و یا سازندگی بر اصلاح وضعیت جامعه تکیه میکنیم که همه اینها هم بدون شک در اصلاح وضعیت جامعه نقش دارد ولی به نظر من تکیه بر عدالت مهمتر است.
نگاه فرهنگی دولت احمدی نژاد هرچند به ذائقه برخی خوش نمی آید اما بیش از هر دولت دیگر در سال های اخیر دغدغه ترویج مفاهیم ناب و اصیل اسلامی و انقلابی را داشته و این مهم در بیان رهبری معظم انقلاب مشهود است.با این حال بودند بی انصافانی که احمدی نژاد را در حوزه های فرهنگی و اعتقادی نسبت های ناروا دادند و اذهان متدینین جامعه را مشوش نمودند.
به بهانه مخالفت رئیس جمهور با طرح تفکیک جنسیتی، اصول و دیدگاههای فرهنگی دولت را با حجت الاسلام والمسلمین بهمن شریف زاده به بررسی نشستیم. متن کامل این گفت و گوی فکری – فرهنگی در ذیل تقدیم خوانندگان فرهیخته میشود:
برای شروع بحث لطفاً بفرمایید مباحث عمیق اعتقادی و فرهنگی را چگونه باید در روح و جان عموم افراد یک جامعه نشاند؟
من فکر می کنم تثبیت و تحکیم مضامین دینی در یک جامعه و به طور مشخص در جامعه ما،باید با شیوه ای دقیق و حساب شده انجام گیرد. عدم دقت یا کم دقتی در شیوه عرضه مضامین دینی مثل حجاب و عفاف و بسیاری از مضامین اخلاقی دیگر،کم رغبتی، بی رغبتی و چه بسا دین گریزی و خدایی نکرده دین ستیزی را به دنبال می آورد؛ فلذا لازم است در جامعه از شیوه مناسبی برای عرضه مضامین دینی استفاده شود و معتقدم برای رسیدن به این شیوه باید تلاش علمی و فکری جدی صورت گیرد. تشکیل اتاق های فکر متشکل از کارشناسان گوناگون مذهبی، اجتماعی، روانشناسی، هنری و... از ضروریات این امر مهم به شمار می رود اما به طور مشخص می خواهم نظر شما را به شیوه ای در عرصه مضامین دینی جلب کنم و به نقایص و ضعف ها و کاستی هایی که در شیوه های موجود دیده می شود،اشاره کنم. به این منظور دقت شما را به این نکته جلب می کنم که مخاطب شیوه های ما در عرصه مضامین دینی که انسان می باشد، دارای ابعاد گوناگون از نظر وجودی است و از آنجا که انسان دارای ابعاد گوناگون است، باید در انتقال مضامین فرهنگی و دینی به همه ابعاد او توجه شود. کم توجهی یا بی توجهی به یک یا برخی از ابعاد وجودی انسان، کار انتقال مضامین دینی را با خلل روبه رو می کند و نتیجه مطلوب را به دنبال نخواهد داشت. اگر ما انسان را به طور کامل با همه کشش ها و عکس العمل هایش مورد توجه قرار دهیم و باتوجه به این کشش ها و عکس العمل ها شیوه انتقال مضامین دینی را طراحی کنیم در این صورت می توانیم انتظار گرایش مخاطبان خویش به مضامین دینی و فرهنگی را داشته باشیم در غیر این صورت انتظار و توقع ما بی جا خواهد بود. بنده مثل همه معتقدم که انسان عقل و دل دارد. عقل نیروی درک و فهم و یکی از ابعاد مهم وجود انسان است. نمی خواهم به تفصیل ازعقل و ویژگی های عقل سخن بگویم؛ ولی همین اندازه بگویم که به عقل باید اعتنا شود. بی اعتنایی به عقل، شکست حتمی و قطعی را در هرگونه عرصه دینی و فرهنگی به دنبال خواهد داشت. بویژه در دنیای امروز که بشر بسیار بسیار بیشتر از صدها سال پیش اهل اندیشه شده و به عقل بها می دهد.
تفاوت بشر امروز با نوع بشر در دوران های قبل چیست؟
امروز ابواب پرسش بر بشر باز شده و بسیار کنجکاوتر از گذشته شده است.این دانش رشد یافته، این تکنولوژی پیشرفته و این صنایع محیرالعقول، همه محصول بالندگی نیروی اندیشه بشر است. حالااگر ما در انتقال مضامین دینی به عقل مخاطبان خود، اعتنایی نکنیم،آیا می توانیم انتظار داشته باشیم که مضامین دینی نزد آنها تثبیت و تحکیم شود؟ آیا می توانیم توقع پذیرش داشته باشیم؟
کمی در مورد خصوصیات ابعاد دیگر انسان از جمله قلب و احساس سخن بگویید.
بُعد دیگر انسان بُعد قلب است؛ یعنی مرکز احساسات انسان، مرکز دوست داشتن و نفرت ورزیدن، آیا می توان در انتقال مضامین دینی به بُعد قلب بی توجه بود؟ آیا با بی توجهی به بُعد قلب، با بی توجهی به محبت ها و نفرت ها، می توان به نتیجه مطلوب رسید؟ یا در رسیدن به نتیجه، خللی جدی به بار می آید؟
امروز ما شاهدیم که مردم دنیا خیزشی به سمت معنویت کرده اند. اگرچه مدیریت قدرت در جهان غرب، تلاشی جدی برای جهت دادن به این خیزش و گرایش می کند تا سمت و سوی آن را از معنویت دینی منحرف کرده و به سوی دیگری هدایت کند؛ ولی این خیزش جدی، حکایت از توجه جدی بشر به احساسات باطنی و قلبی دارد. البته حرکت انسان، همیشه ریشه در احساسات و تمایلات او داشته است ؛چرا که اگر از چیزی متنفر بوده، پشت به آن کرده و اگر دوستدار چیزی بوده، رو به آن کرده است؛ لکن امروز توجه ویژه ای به این بُعد از وجود خویش دارد. بی توجهی به این بُعد، توفیق تثبیت و تحکیم مضامین دینی در جامعه را از انسان سلب می کند. با توجه به این مقدمه، می خواهم بگویم روشی که برای حل معضلات دینی، تثبیت مضامین دینی و ترویج مضامین دینی مثل حجاب و عفاف در جامعه باید به کار بسته شود، بایستی همه جوانب وجود انسان را مورد توجه قرار دهد وگرنه، نه تنها توفیق تثبیت و تحکیم مضامین دینی حاصل نمی شود، که گریز، نفرت و ستیز با مضامین دینی شیوع پیدا می کند. با توجه به این معنا، اگر بخواهیم مقوله ای مثل حجاب یا ده ها مقوله دینی دیگر را به آحاد جامعه منتقل کنیم و گرایش در جوانان پدید آوریم و جامعه را به سوی دینداری ببریم، باید به عقل و قلب مردم جامعه اعتنا کنیم. بی اعتنایی به خرد و قلب جوانان راه را بر انتقال مضامین دینی می بندد و چهره دین را نزد آنان مخدوش و بی رغبتی نسبت به دین به وجود می آورد و بنده این را ستم به دین خدا می دانم.اعتنا به قلب و عقل مردم بخصوص جوانان چگونه باید اتفاق بیفتد؟
آنها که درد دین دارند، آنها که اهل ایمان هستند، از گریز و بی رغبتی حتی یک جوان نسبت به دین، آزرده می شوند. حالااگر بخشی از این آزردگی و نفرت، معلول شیوه انتقال ما باشد، مقصریم. ما می خواهیم جوانان، اعم از پسران و دختران، به پوشش اهمیت بدهند، به پوشش مناسب، به آرایش و پیرایش مناسب توجه کنند، ما برای این منظور، باید به عقل و قلب آنها توجه کنیم. منظور از توجه این است که باید بکوشیم آنها را قانع کنیم و بکوشیم در آنها ایجاد احساس خوشایند نسبت به مضامین دینی ایجاد کنیم. اهل فکر ما برای قانع کردن جوان نسبت به پوشش، باید کار کنند، راه های گوناگون، مقدمات گوناگون، دلایل گوناگون، فراخور سطوح متفاوت و متنوع مردم باید تولید و عرضه شود. یکی را با برهان، یکی را با جدل، یکی را با خطابه، حالااینها شیوه های منطقی است. با دلایل روانشناسی با دلایل جامعه شناسی با دلایل عقلی محض، آنقدر باید دلایل عقل در سطوح گوناگون، برای مخاطبان مختلف تدارک شود و سپس از سوی مراکز فرهنگی و رسانه ها با بهترین شکل عرضه شود که جامعه به یک اشباع نسبی از دلایل عقلی در خصوص حجاب برسد. بعد نوبت می رسد به ایجاد احساس. استفاده از هنر برای ایجاد احساس بسیار موثر است. ما می توانیم از هنر استفاده وافر بکنیم برای این که میل، رغبت، شوق و محبت به مقولات دینی ایجاد کنیم. باید شیوه هایی که بتواند احساس ایجاد کند، را به کاربندیم تا جامعه به یک اشباع نسبی از احساس، برسد. وقتی جامعه از نظر اقناع عقلی و احساس قلبی به حداشباع نسبی رسید، الزام مردم به همان مضامین دینی، عکس العمل منفی به وجود نمی آورد.
آیا این عوامل در جامعه اسلامی ایران مورد توجه نبوده است؟
مشکل جامعه ما و مشکل مسئولان فرهنگی جامعه ما این است که کمتر به عقل و قلب مخاطبان توجه می کنند و برای همین سطح دلایل عقلی و احساسات قلبی نسبت به مضامین دینی بشدت پائین است. بنده در جمع های بسیاری از جوانان مذهبی و بانوان با حجاب صحبت کردم و گفتم یک دلیل عقلی برای حجاب بیاورید که مخاطب را قانع سازد، نتوانستند دلیل عقلی بیاورند چه برسد به جوانانی که اهل حجاب نیستند و از دین، فاصله گرفته اند.
این کمبود چه مشکلاتی را برای ما ایجاد می کند؟
این نشان می دهد که جامعه ما نسبت به مسئله حجاب خالی از دلیل عقلی است. دلیل عقلی در فضای جامعه ما وجود ندارد، کسی کار جدی برای قانع کردن عقل مردم، انجام نداده تا چه برسد به ایجاد احساس در قلب مردم. کدام کار هنری انجام شده تا احساس خوشایند در جوانان ما ایجاد کند؟ ما برای ارائه و عرضه مضامین دینی فقط از الزام استفاده کردیم، فقط افراد را مکلف و موظف کردیم. شاید بعضی ها فکر کنند که بیان تکلیف، یعنی کار فرهنگی کردن.
همانطور که فرمودید بسیاری از افراد بیان نکات فقهی و انتقال صحیح آن به جامعه را کار فرهنگی می دانند. از زعم شما کار فرهنگی چه تعریفی دارد؟
بعضی ها تعریف درستی از کار فرهنگی ندارند. آنها می گویند همین که می گوییم حجاب واجب است و ترک آن حرام است یا بیان مجازات هایی که احیاناً برای نادیده گرفتن حجاب وارد شده، از مجازات های قیامتی تا دنیایی، این کار فرهنگی است در حالی که بیان تکلیف در حقیقت همان شیوه الزام است یعنی وقتی می گویی این کار حرام یا واجب است، بخشی از الزام را انجام می دهید. کار فرهنگی یعنی کاری که فرهنگ ساز باشد و بدون توجه به عقل و قلب مخاطب، نمی شود فرهنگ سازی کرد. آنچه را عقل باور نکند و دل نپذیرد، فرهنگ نمی شود. عقل باید باور کند و دل باید بپذیرد تا یک مقوله ای فرهنگ بشود.
با شیوه فعلی به چه مشکلاتی برمی خوریم؟
نزدیک به سی و دو سال از انقلاب می گذرد، ولی ما پیوسته در مسئله حجاب و عفاف، عقب نشینی کردیم. وقتی انسان، ملزم به کاری شود، بدون آنکه عقلش اقناع شده و قلبش ایمان آورده و به احساس رسیده باشد، یا از آن کار فرار می کند یااگر تسلیم شود،در معرض ریاکاری یا عقده های روانی قرار می گیرد. یعنی فرد در خلوت خودش به گونه دیگری است اما در برابر چشم دیگران رفتار دینی از خودش نشان می دهد. در پنهان گریز از رفتار دینی دارد، تخلف از رفتار دینی دارد؛ اما در برابر چشم دیگران کاملاً متعبد به رفتار دینی است. ما اگر به عقل و دل مخاطبان توجه نکنیم و نسبت به مضامین دینی باور و عشق به وجود نیاوریم، محبت به وجود نیاوریم بلکه آنها را فقط ملزم کنیم، آرام آرام تنها خواهیم شد و از شمار دینداران خواهیم کاست، بویژه وقتی دشمنان اسلام دربرابر ما دلایل به ظاهر عقلی بیاورند و با شگردهای فریبکارانه خویش، به قلب جوانان راه یافته و احساس به وجود آورند. جوانان مسلمانی را دیدم که مسیحی شده بودند و از رافت حضرت مسیح علیه السلام و خشونت اسلام و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله داد سخن برآورده بودند!
با این توضیحات اینطور استنباط می شود که شما مخالف هرگونه ایجاد الزامی در رعایت شئونات اسلامی هستید و این در حالی است که شرع مقدس در مواردی این الزام و حتی تعزیر ناشی از تخلف از آن را پیش بینی کرده است.
شتباه نشود، بنده مخالف الزام نیستم، بنده مخالف بی توجهی به عقل و دل مخاطبان هستم، بنده می گویم شیوه تربیت دین، ناقص نیست، پس ما ناقصش نکنیم، من می گویم وقتی جوانان، فقط الزام به دین شوند و به اقناع و احساس آنها توجهی نشود، نتیجه غالب، بی رغبتی و گریز و فاصله گرفتن از دین می شود. چرا ما آنقدرضعیف شدیم و احساس ضعف می کنیم که ناچاریم در مراکز دانشگاهی خودمان نیز دختر و پسر را از هم جدا کنیم؟! به خاطر دارم که اول انقلاب، مسئله اختلاط دختر و پسر در دبیرستان ها مورد بحث بود آن موقع گفته می شد در سنین دبیرستان هنوز نوجوانان ما به بلوغ عقلی کافی نرسیدند و باید از هم تفکیک بشوند؛ اما در دانشگاه بلوغ عقلی آنقدر زیاد است که نیازی به این تفکیک نیست؛ اکنون پس از 32 سال عقبگرد کردیم و به این نتیجه رسیدیم که حتی باید دختران و پسران را در سطح دانشگاه از همدیگر جدا کنیم. البته این مشکل فقط معلول نحوه مواجهات ما نیست؛ ولی یکی از علل مهمش همین موضوع است.
می خواهیم بحث را طور دیگری ادامه دهیم. توجه دارید که ما در خلابحث نمی کنیم،دنیای غرب، هم اکنون یک عقلانیتی را تولید کرده و یک معنویت کاذب را ایجاد کرده است که در حال تبدیل به سبک زندگی حتی در جوامع شرقی است. اسلام خودش یک عقلانیت و معنویت مستقل و واقعی دارد؛ چرا ما نتوانستیم با باز تولید عقلانیت و معنویت خودمان، شکل و مدلی برتر از سبک زندگی را به جوانانمان ارائه کنیم؟
نکته خوبی را اشاره کردید. من هم می خواستم برسم به همین جا. اما قبل از این که پاسخ اصلی را عرض کنم باید بگویم که امروز ما با برخی از نویسندگان غربی روبه رو می شویم که در تالیفاتشان از قدرت نرم یاد می کنند و این نکته را اذعان می کنند که ما قدرت نرم را از آیت الله خمینی آموختیم. رهبر معظم انقلاب «حفظه الله تعالی» هم در مقابل، اصطلاح جنگ نرم را مطرح فرمودند. غربی ها می گویند قدرت نرم یعنی قدرت عقل و احساس، می گویند لازم نیست برای سلطه بر کشوری، قشون کشی کنید بلکه عقل مردم یک کشور و احساس آنها را بدزدید، اگر عقل و احساس شان را در اختیار گرفتید، می توانید انقلاب نرم انجام دهید. من می خواهم تاکید کنم بر سوال شما. آنها آنچه را امروز دارند، از ما آموختند و دارند علیه ما به کار می گیرند؛ اما ما خودمان از آنچه امام به کار بست، بهره نمی گیریم.امام چه کار کرد که آنها نامش را قدرت نرم گذاشتند. امام(ره) چنگ در قلب مردم ایران انداخت، قلب آنها را تسخیر کرد، عقل آنها را قانع کرد. بنابراین وقتی که دستور می داد والزام می فرمود، مردم با جان و دل تکالیف و الزامات او را می پذیرفتند. این خیلی مهم است، من می خواستم همین را عرض کنم. اگر ما سطح جامعه مان را از اقناع و احساس اشباع کنیم، تکلیف با جان و دل پذیرفته می شود. امروز وقتی شعار ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده را می شنوید، حکایت از همین معنا دارد. اگر ما احساسات جوانانمان را نسبت به مضامین دینی برانگیزیم، اگر ما عقل آنها را قانع کنیم، آنها می آیند به سراغ ما که تکالیف خدا چیست؟ بگویید تا به عشق خدا انجام دهیم! می دانید در این حال، الزام فقط برای چه گروهی خواهد بود؟ گروه معاند، گروهی که با آنکه فضای جامعه از اقناع و احساس مملو شده است، باز هم می خواهند نه بگویند، باز هم می خواهند دهن کجی کنند.
رئیس جمهور چند وقت پیش در همین راستا مطرح کردند که معروف باید در جامعه به عنوان معروف شناخته شود تا بشود به آن امر کرد و منکر هم باید منکر شناخته شود تا بشود از آن نهی کرد، بعضی افراد از این حرف ایشان ایراد گرفتند. علت چه بود؟
در تعریف معروف در کتب فقهی بحث محبوبیت هم آمده، اگر معروف، محبوب جامعه باشد آن موقع اگر کسی عمل نکند یعنی دهن کجی می کند. وقتی می گویند معروف باید معروف باشد یعنی معروف باید مطلوب و محبوب باشد و منکر باید منفور جامعه باشد تا جامعه همراهی کند و عموم مردم از منکر بدشان بیاید. حالابرسم به سوال شما چرا آنچه را داریم نمی بینیم و به کار نمی بندیم. چرا از میان شیوه های عقلانی و احساسی که در ذخایر ما، در منابع ما، نزد عالمان ما موجود است بهره نمی گیریم؟ چرا فقط به الزام روی آوردیم؟ چرا فقط الزام کردن را می شناسیم؟ الزامی که اگر به تنهایی به کاربسته شود، بی رغبتی و گریز از دین را سبب می شود وعکس العمل منفی به وجود می آورد؟ بنده نمی خواهم الزام را نفی کنم من می خواهم بگویم الزام در رتبه، متاخر از اقناع و احساس است ؛ همانطور که عمل صالح، رتبه ای متاخر از ایمان دارد. انسان باید ایمان بیاورد و سپس عمل صالح به جا آورد و ایمان همان حقیقتی است که به عقل و دل انسان مربوط می شود. رتبه احساس و اقناع پیش از الزام است.
اما الان اینگونه نیست. ما جوانانمان را به سکوت فرا می خوانیم و هیچ جایی برای اقناع وجود ندارد. وقتی رهبر معظم انقلاب سفارش به نهادینه کردن خردورزی در جامعه می کنند، ظاهراً توجه به همین موضوع دارند. شما فکر می کنید خردورزی چه زمانی و با چه علل و عواملی در جامعه نهادینه می شود؟
نهادینه شدن خردورزی یعنی اینکه مردم باید فکر کنند و جوانان باید عقلشان را به کار بیندازند. اگر خردورزی نهادینه شد خرافه در جامعه جایی نخواهد داشت، اصلاً راه پیدا نمی کند.
خردورزی چگونه نهادینه می شود؟
وقتی که زمینه برای پرسش باز شد یعنی زمینه برای اقناع ایجاد شده است. وقتی ما جلوی پرسش را بگیریم، وقتی ما جلوی مناظره را بگیریم،وقتی بایکوت کنیم، نگذاریم حرفی زده شود، انگ انحراف بزنیم، انگ ارتداد بچسبانیم، جوان ما دیگر نمی پرسد. یک موقعی بنده از طرف نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه امیرکبیر دعوت شدم برای بحثی. جمعیت زیادی در محل بحث نبود، مسئولین نهاد برای توجیه بنده گفتند اتفاقاً در جلسه شما جمعیت کم نیست، این معضل کم جمعیتی مربوط به هر سخنرانی است؛ چه سخنران موافق و چه مخالف. حتی سخنرانی مخالفان ولایت هم خلوت است؛ دانشگاهی که چندسال پیش وقتی مخالفی صحبت می کرد، جمعیت بسیاری اجتماع می کردند،امروز با سردی و بی تفاوتی روبه رو است؛ جوی که دیگر سوال در آن مطرح نمی شود، رو به افسردگی است. آیا ما آنگونه که مقتدایمان سفارش فرمود به سمت نهادینه شدن خردورزی پیش می رویم؟! وقتی جلوی پرسش را بگیریم، رغبتی به پرسیدن باقی نمی ماند و در نتیجه خرد و عقلی تحریک نمی شود، پس خردورزی هم نهادینه نمی گردد.
بنده یک اشکالی دارم و آن اشکال این است که ما صدها سال است که برخی از دانش های مهم را در مراکز علوم دینی به انزوا رانده ایم، دانش هایی که اقناع عقلی و احساس قلبی با رونق یافتن آنها تضمین می شود. بنده می خواهم از علوم عقلی و معرفتی یاد کنم. از فلسفه، کلام، اخلاق و عرفان نام ببرم. فلسفه که دانش تبیین برهانی است، کلام که دانش دفاع عقلانی از دین است. اخلاق و عرفان که به زوایای دل و جان مخاطب راه می گشاید. فیلسوف و متکلم است که همٍ و غم تبیین عقلانی و اقناع عقول دارد و عارف است که به حس باطن و قلب مخاطب چشم دوخته و در اندیشه بیداری آن است. آنچه بر فضای علوم دینی ماسایه انداخته و سیطره دارد، فقط دانش تکالیف و الزامات شرعی یعنی فقه است.این نکته ممکن است چالش برانگیز باشد اما معتقدم عالمان بزرگ ما مطلب بنده را در می یابند. فقه، دانش بسیار شریفی است، دانش شریعت الهی است، دانش احکام دینی است و بنده این افتخار را دارم که سال ها در سطوح بالا، مدرس فقه و اصول هستم، اشکال بنده افتادن سایه فقه بر سر حوزه های علمیه نیست ؛ اشکال بنده، نبودن سایه علوم عقلی و قلبی بر سر حوزه ها است. اشکال من ضعف مفرط حوزه ها در فلسفه، کلام، عرفان و اخلاق است. البته مقصود من از فلسفه و عرفان، مکتب خاصی از فلسفه و عرفان نیست. امروز در حوزه نسبت به آرای عرفانی یا فلسفی خاصی مثل برخی از آرای ابن عربی وصدرالمتالهین مخالفانی داریم، بنده اگر اینجا از عرفان و فلسفه یاد می کنم مقصودم مکتب خاصی نیست. مقصودم از عرفان آن دانشی است که به حوزه باطنی انسان نظر دارد. مقصودم از فلسفه آن دانشی است که به تبیین عقلانی و برهانی کار دارد. ما بیش از هرچیز دانش الزام و تکلیف را آموختیم، پس در انتقال مضامین دینی هم فقط راه و شیوه الزام را به کار خواهیم بست؛ چون راه دیگری را بلد نیستیم. در مراتب امر به معروف و نهی از منکر میگوییم امر، امر یعنی الزام ؛اما اول با لطافت الزام می کنیم، ولی باید الزام کنیم نه تبیین، الزام با تبیین و ایجاد احساس فرق می کند و متفاوت است. نکته مهم همین جا است که ما شیوه الزام را خوب می دانیم اما شیوه اقناع و احساس را خوب نمی دانیم. با این که همه دنبال دین و دیانت هستیم، همه درد دین داریم اما این ضعف وجود دارد. آنچه که امروز مولفین غربی از آن به عنوان قدرت نرم یاد می کنند و می گویند از امام آموختیم از کدام بُعد امام آموختند؟ امام یک فقیه، فیلسوف وعارف بود. او در سه مکتب فقه و فلسفه وعرفان پرورش یافته است، میدانست که چگونه اقناع کند و میدانست که چگونه در دلها شور و احساس بیافریند. اکنون آنها باور دارند که با ایجاد شور و احساس میتوانند بر جوامع غلبه کنند. ما هم باید از امام بیاموزیم. ما باید بتوانیم عقل و دل جوانان جامعه را مخاطب قرار بدهیم و آنگاه الزامشان کنیم و بعد ببینیم که الزام ما را با عقل و دل خریدارند.
برای همین بنده می خواهم عرض کنم عالمان بزرگ ما که واقعاً درد دین دارند خودشان با عقل کار کردند. بگذارید نام ببرم: حضرت آیت الله مکارم شیرازی همان کسی است که سال ها پیش، کتاب فیلسوف نماها را می نویسد؛ یعنی به عقل مخاطب توجه ویژه دارد. اما ما امروز کسانی که می آیند کار فرهنگی را توصیه می کنند و از الزام محض برحذر می دارند به مخالفت با فقه متهم می کنیم! آیا بین کسانی که با راه یافتن احکام دین به جامعه و قانون شدن آنها مخالفند و کسانی که الزام محض را سبب گریز جوانان از دین و دینداران می دانند، فرقی نمی گذاریم؟! بگذارید درباره مضامین اخلاقی دیگر هم نکته ای بگویم، می خواهم از دینداران بپرسم،البته به دینداران برنخورد، میخواهم بپرسم شما که مسائل اخلاقی را رعایت میکنید؛ مثلاً میکوشید غیبت نکنید یا دروغ نگویید، از شما سوال می کنم چقدر از دینداران ما نسبت به بدی هایی که ترک می کنند، احساس نفرت دارند؟آیا از روی نفرت است که فلان عمل را ترک می کنند یا خودشان را ملزم به ترک می دانند؟ آیا دینداران ما خودشان را ملزم می کنند به غیبت نکردن یا واقعاً از غیبت کردن، متنفرند؟ این دو تا با هم فرق دارد ما دینداران جامعه، معمولاً خودمان را ملزم می کنیم به ترک محرمات و انجام واجبات. اما آیا مثل حضرت سیدالشهدا(ع) می توانیم بگوییم انی احب الصلا«من عاشق نمازم» آیا می توانیم مثل امام رضوان الله تعالی علیه وقتی غیبت می شنویم حالت تهوع به ما دست دهد؟
میخواهم بگویم که در جامعه باید به عشق و نفرت نسبت به خوبیها و بدیها برسیم.
بعد از انقلاب اسلامی چرا این موضوع در جامعه نهادینه نشد؟
برخی در آن مقطع گفتند حالاکه قدرت در دست ما است، می توانیم سریع و به آسانی دین رادر جامعه تثبیت کنیم؛ ولی از یک چیز غفلت کردند، از اقناع و احساس غفلت کردند، گویی خود را بی نیاز دیدیم؛ چون دیگر نیرو و قدرت در دست مابود. ما بعد از انقلاب نیرو داشتیم، پس با هدف خیر، تلاش برای تثبیت را آغاز کردیم؛ اما نگاه کنید تثبیت اسلام در جامعه اگر فقط مبتنی شود بر نیرو و قدرت، یعنی اگر فقط مبتنی شود بر الزام، بازگشت به عقب آغاز می شود یا بهتر است بگویم بی رغبتی جوانه می زند. گریز پدید می آید و خدای نخواسته به ستیز خواهد رسید. اگر مرحوم شهید مطهری پیش از انقلاب،کتاب حجاب و نظام حقوق زن را برای دفاع عقلانی از احکام اسلام درباره بانوان نوشت، متاسفانه ما بعد از انقلاب به همان اکتفا کردیم،انگار دیگر نیازی به اقناع نسبت به حجاب نداریم.
بسیار کم کار استدلالی و هنری کردیم.
آیا بحث هایی که امروز تحت عنوان تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها یا مواردی از این دست مطرح می شود ریشه در همین کم کاری ها دارد؟
بلی، آنقدر در جذب و جلب قلوب، ضعیف شده ایم که امروز ناچار می شویم طرح تفکیک جنسیتی را برای دانشگاه طراحی کنیم. اگر جوانان ما به سطحی قابل توجه از باور و احساسات دینی رسیده بودند، هیچ وقت ذهنیت بزرگان جامعه ما و آنهایی که درد دین دارند، به این سمت نمی آمد که بخواهند از روی ناچاری طرح تفکیک جنسیتی را طراحی کنند و اگر این سیر نزولی ادامه پیدا کند، فردا طرح تفکیک جنسیتی در خیابان ها و همه وسایل نقلیه راهم شاهد خواهیم بود؛ یعنی همان اتهامی که شش سال پیش به آقای احمدی نژاد زدند وگفتند اگرایشان رئیس جمهور شود، خیابان ها و پیاده روها را مردانه و زنانه می کند! می خواهم بگویم که سرانجام این فکر به اینجا هم خواهد رسید. ایراد بنده هم همین است که ما الآن باز می خواهیم فکر، ذهن و بودجه را صرف کاری بکنیم که نتیجه ای برای دینداری جوانان نخواهد داشت. به جای اینکه بیاییم مثل برخی مراکز بر اجرای سریع این طرح اصرار ورزیم این اصرار، تاکید، فشار وهزینه را صرف طرح های اقناعی و احساسی نسبت به دین بکنیم. چرا تا حالایک فیلم هنری در مورد حجاب نداشتیم که ایجاد احساس کند. بگذارید که من صریح وارد بشوم؛ درباره کلاه ایمنی و کمربند ایمنی مراکز مسئول، تبلیغاتی می کنند که من دیدم، احساسات را برمی انگیزد، ما که بلدیم ایجاد احساس کنیم؛ چرا تا حالانسبت به هیچ یک از مضامین دینی احساس ایجاد نکردیم؟ چرا نسبت به حجاب احساس ایجاد نکردیم؟ حیف نیست به جای اینکه وقتمان را صرف کار فرهنگی درست بکنیم عقبگرد نماییم و وقت و هزینه را مصروف طرح های الزامی محض سازیم؟ نهادهای بزرگی که می توانند فرهنگسازی بکنند چرا اتاق فکر تشکیل نمی دهند؟ چرا نمی نشینند بحث کنند چگونه فیلم بسازیم؟
بنده اصلاً به صحت و سقم طرح تفکیک جنسیتی کاری ندارم؛ ولی بحث سر این است که ما برای چه به این سمت می رویم آیا به خاطر اضطرار است؟ یا اصلاً هیچ اضطراری هم نداریم. فقط تشخیص دادیم و دیدیم که این خوب است. یا چه عواملی موجب شده تا ما به اضطرار برسیم. حالاوقتی که می خواهیم کار بکنیم دوباره بر طبل الزام می کوبیم.
من ریاست محترم جمهوری را مدیری با ذهن روشن و منور میبینم. بعضی از همکاران ایشان را با دید و ذهن منور میبینم. میبینم که اینها درد دین دارند، دغدغه دین دارند اما معتقدند که دین بااین الزامهای محض،از دست می رود مگرتا کنون گرایش به دین، مورد رضایت نهادها بوده است؟ بنده عمرم را در این انقلاب بودم، در کمیته بودم، در حوزه بودم با جوان کار کردم، می دانم جذب چیست و چگونه ممکن است.انواع برخوردها را دیدم، مواجهات را دیدم، این عرض امروز بنده نیست بنده سال ها درس می گفتم درس چگونگی برخورد کردن، کارگاه می گذاشتم، طلبه ها را می بردم که کار تربیتی کنند، نحوه جذب را تمرین کنند.اگر آقای احمدی نژاد و بعضی از همفکرانش با الزام محض مخالفت می کنند اگر ایشان می گوید: این طرح سطحی و غیرعالمانه است؛ چرا یک آقایی می آید و میگوید با حکم اسلام مخالفت میکنید، ایشان با حکم اسلام مخالف نیست ایشان با شیوه ای که جوان را از اسلام دور کند مخالف است. ایشان می گوید شیوه محجب کردن جوانان جامعه ما طریق الزام نیست. از شیوه الزام چقدر نتیجه گرفتید؟ کجا مراجع ما، فقهای ما با شیوه الزام صرف موافق بودند؟! هیچ موقع چنین موافقتی نداشتند. ما پیش از امر به معروف و نهی از منکر، مضمونی در فقه داریم به نام ارشاد. میگوییم ارشاد با امر و نهی متفاوت است. آقایانی که می گویند سخن آقای احمدی نژاد مطابق حکم اسلام نیست بدانند دقیقاً مطابق اسلام است. ایشان از ارشاد سخن میگوید؛ یعنی از رشد دادن. متاسفانه الآن در ذهن بسیاری از اقشار جامعه ما ارشاد یعنی همان امر و نهی؛ در حالی که در فقه اینگونه نیست،ارشاد یعنی رشد دادن و رشد دادن جز با توجه به عقل و قلب حاصل نمیشود. ببینید رهبر معظم انقلاب «دام ظله العالی» وقتی به حوزه علمیه قم می روند چقدر تاکید بر فلسفه،اخلاق و عرفان می کنند. عرفان و فلسفه به انزوا رفته و وقتی عرفان و فلسفه به انزوا برود شیوه های اقناع و احساس کمرنگ میشود و ما با معضل روبه رو می شویم. وقتی ایشان تاکید می کند بر فلسفه و عرفان و اخلاق، به نظر شما نمی آید که ایشان دارد اساس را درست می کند؟ حوزه های علوم دینی ماباید حوزه هایی شود که در آنها هم به برهان و تبیین عقلانی توجه شود و هم به تعبد و تکلیف و هم به احساس قلبی و اشراق باطنی. ایشان نخواسته از روی تفنن دو عنوان به عناوین درسهای حوزه اضافه کند. ایشان ریشه را نگاه میکند آن ریشه ای که بعداً دینداری را در جامعه ترویج کند. یعنی باید فکر کرد طلبه ای که از حوزه خارج می شود، میتواند عقل مخاطبان خود را قانع کند یا نه؟ وقتی از حوزه خارج شد، وقتی با مردم روبه رو شد، می داند چه جور آنها را به دین دعوت کند؟یا فقط می گوید واجب است این کار را انجام دهی و حرام است آن کار را انجام دهی. اگرمردم فقط از روحانی این را بشنوند یعنی عقل و قلب شان از نگاه روحانی دور بوده. رهبر معظم انقلاب می خواهند این نشود، میخواهند طلبه ای که از حوزه خارج میشود به مخاطب خودش و همه ابعاد مخاطب توجه داشته باشد. با عقل وقلب او سخن بگوید و آنگاه تکلیف الهی را بر او بخواند این اسمش نمیشود مخالفت با فقه. چگونه به معترضان بگویم که این اسمش، معاضدت فقه با عقل و قلب است وکمک می کند به فقه.
در این بین به غیر از حوزه علمیه، سایر دستگاه های فرهنگی کشور چه وظیفه ای دارند؟
در اینجا بد نیست انتقاد بکنم از بعضی از دستگاه هایی که فرهنگ کشور در دست آنهاست. پیشنهاد می دهم شورای انقلاب فرهنگی ما برنامه هایی برای اقناع قلب و احساس قلبی نسبت به مضامین دینی طراحی کند. من نمیدانم بحث تفکیک جنسیتی کجا تدبیر شده و کجا اندیشیده شده اما هر جا اندیشیده شده بیشتر از آن که به فکر تدابیر الزامی و بازدارنده باشید به فکر تدابیر عقلانی و احساسی باشید. به صدا و سیما سفارش می کنم فرهنگ سازی به دست اینهاست. برنامه فرهنگی بسازند. متاسفانه برخی از همین مراکز فرهنگی هم الآن به جای آنکه کار فرهنگی کنند به رئیس جمهور تحکم میکنند که باید بروید و الزام کنید. یعنی وظیفه خودشان که اقناع و ایجاد احساس است اصلاً فراموش شده است و بر طبل الزام میکوبند و آن مدیر روشنی را که دارد واقعیت را می بیند می خواهند بکشانند به سمت آن شیوه غلط و نادرست. پیشنهاد می دهم به همان نهادهایی که تحکم کردند بر رئیس جمهور. عزیزان! رئیس جمهور را کمک کنید به جای این تحکم، کار فرهنگی کنید بیایید جامعه را از دلایل عقلی پر کنید، بیایید شیوه های برانگیختن احساس را نسبت به مضامین دینی به کار بگیرید. این کاری است که می توانید برای گرایش جوانان نسبت به مضامین دینی انجام دهید و این کار نتیجه می دهد. امروز دوباره وقت خودتان را صرف کارهای بازدارنده نکنید که فردا ناچار شوید به کارهای بازدارنده دیگر متوسل شوید و همین طور ببینید جامعه از مضامین دینی بیش از پیش فاصله می گیرد و ندانیم که از کجا ضربه خوردیم و جالب این است که بعد بگوییم اگر الزام شدیدتر بود و پیوسته بود، درست میشد!
روزنامه ایران، شماره 4847 ، صفحه 24
آنقدر آزارش دادند و نافرمانیاش کردند که با تندی لب به نفرین گشود و فرمود: «ای مردنمایانی که اثری از مردانگی در شما نیست! با شما هستم! شما که اندیشههای مشوشتان به کوتاهی اندیشه و آرمان کودکی میماند که نیازمند به دایه است و همچون پردهنشینان و عروسان تازه به حجله رفته که برای هر چیز منتظر کمک هستند! به خدا سوگند با سرپیچی و نافرمانیهایتان، فکر و نقشهام را تباه ساختید، و دل خونینم را با رفتار ناهنجارتان از جوش و خشم مالامال کردید، تا کار به جایی رسید که مقام سربازی مرا لکهدار کردید، و مردم مرا مسئول خودسریهای شما دانسته و کاردانی مرا زیر سؤال بردند تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابوطالب دلاور است، ولی درست با تاکتیکهای جنگی آشنایی ندارد و خام است، خدا خیرشان دهد! آیا در میدان کارزار کسی فنون نظامی را بهتر از من میداند، و یا استوارتر و چیرهدستتر از من است؟! به خدا سوگند هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بودم که در میدان جنگ قد برافراشتم، و گامهای پولادینم زمین سخت آنجا را لرزاند، و اکنون سن من از شصت گذشته و لکن هیچ راهی و تدبیری باقی نمانده است.»(2) وقتی مولاعلی این را بگوید، دیگر حضرت یونس بن متی چه بگوید که پس از سی و دو سال دعوت ، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ نوح چه بگوید که پس از نهصدوپنجاه سال ارشاد ، فقط گروه کوچکی به او ایمان آوردند که باید لب به نفرین می گشود و میگفت: «پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار.»(3) موسی چطور؟! که از دست قوم خویش، الواح آسمانی را به کنار افکند و موی صورت برادرش هارون را به خشم گرفت ! و عیسی چه ؟! که خداوند وعدهاش داد که: «من تو را برمیگیرم و به سوی خود، بالا میبرم و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک میسازم.»(4) به راستی وقتی سرور موحدان عالم ، علی علیه السلام تدبیر خویش را با وجود رعیتی همچون کوفیان، تباه میبیند، چطور میتوان این مدیریت را بهترین هنرعلی در کشورداری پنداشت و آن را، همه دانش و توان او در حاکمیت انگاشت؟! البته با وجود چنین رعیتی، بهتر از آنچه حضرتش کرد، شدنی نبود؛ لکن این بهترین کاری که حضرت می دانست و میتوانست، نبود. او که علم اولین و آخرین داشت، توان ایجاد بهشتی بینظیر بر کره خاکی داشت که چشمها را مبهوت و عقلها را مدهوش سازد ؛ ولی چون بر گروهی نادان و قدرناشناس امیر بود، مدیریتش را تباه ساختند و به جای زلال معرفت، شماره موی سر و صورت از او پرسیدند؛ آه از نهادش درآوردند و چاه را محرم اسرار گرانبهایش ساختند. آری این ناله علی است که از دست جهالت کوفیان، هیچ راه و تدبیری برایش باقی نمانده است ، آخر تمام ظرفیت تدبیر یک مدیرآنگاه به فعلیت رسیده و تبلور مییابد که زیر مجموعهای آگاه و مطیع داشته باشد، کسانی که او را درک کنند و فرمانش برند. نادانی و نافرمانی زیردستان، از قدرت و فعلیت مدیریت یک مدیر بشدت میکاهد تا آنجا که ابوموسی ساده لوح را به جبر، نمایندهاش سازند و در محراب عبادت ، فرقش بشکافند و جهانی را برای همیشه از وجودش محروم سازند. حضرت امیر مظلوم بود؛ چرا که قدر وجود بی مثال و دانش بیاندازهاش را ندانستند، فرمان بیخطایش را نبردند و تدبیر بینظیرش را تباه ساختند، تا آنجا که سفیهان هم، خام و بیتدبیرش خواندند. البته اگر تدبیر امور این نامردمان به غیر علی سپرده میشد و همان اندازه از چشمه زلالش نمینوشیدند، در ضلالت چنان فرو میرفتند که روی ابلیس را سفید میساختند؛ چنان که پس از علی، با زعامت معاویه و والیانش، چنان تاریک شدند که سر حسین را به ارمغان نزد شیاطین بردند و لکن این روا نبود که علی و تدبیر علی را تا به این اندازه تنزل بخشند که در ردیف معاویه از او یاد کنند و معاویه را در سیاست و تدبیر، زیرک تر از علی به شمار آورند. اکنون اگر کسی از عدم توفیق پیامآوران الهی در مدیریت جامع سخن بگوید، خطا نکرده است. اگر او میگوید: «بروید زندگی نوح را پیدا کنید، مدیریت نکرده، 950 سال بوده اما مدیریت جامع نکرده است، نتوانسته عدالت را برقرار کند.»(5) نلغزیده و به پیامبر خدا خرده نگرفته است تا او را منکر ضروری دین (= عصمت انبیا) بنامند. او عدم توفیق اولیای خدا در مدیریت جامع برای تحقق عدالت در جامعه را، معلول ضعف ایشان نمیداند؛ بلکه معلول تضعیف ایشان میداند. آنها انسانهای کاملی بودند که تضعیف شدند؛ چنان که هارون میگفت: «همانا قوم (بنی اسرائیل) مرا ضعیف ساختند و نزدیک بود که به قتل رسانند.»(6) او از امام خمینی(ره) آموخت که فرمود: «هر یک از انبیا که آمدند، برای اجرای عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجرای عدالت را در همه عالم بکنند لکن موفق نشدند. حتی رسول ختمی- صلیاللَّه علیه و آله و سلم- که برای اصلاح بشر آمده بود و برای اجرای عدالت آمده بود و برای تربیت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به این معنا.»(7) او عدم توفیق انبیا را معلول ناشایستگی مردم زمانشان میداند نه ناتوانی ایشان؛ هم از این رو میگوید: «اگر 300 سال مدیریت جامع حضرت عیسی(ع) بود، اصلاً تاریخ عوض میشد و ممکن است زمان آمدن پیامبر اسلام عوض میشد.»(8) آری انبیا به گفته قرآن کریم فرستاده شدند تا مردم برای عدالت به پا خیزند؛ ولی اغلب مردم تبعیت نکرده و انبیا را مظلومانه رها کردند: «تاریخ ، محروم است از اتفاقات میمون و مبارک فراوانی که خدا برای بشر میخواست، ولی بشر نخواست و نشد.»(9) وقتی مخاطبان نوح، انگشت در گوش می کردند تا صدای او را هم نشنوند و بنیاسرائیل روزانه 20 پیامبر میکشتند و بر کردار پلید خویش میبالیدند، دیگر جایی برای مدیریت جامع انبیا باقی نمیگذاشتند تا توقع برپاکردن عدالت از آنها برود. «اگر حضرت عیسی (ع) 30 سال پیامبر است و سرانجام او این است که مسیحیان میگویند او را به صلیب کشیدند و ما بنابر قرآن میگوییم فرد دیگری را به صلیب کشیده شد، در هر حال مدیریتش منتفی شد.»(10) و این همان است که امام بزرگ (قدس سره) فرمود : «همه انبیا آرزو داشتند، لکن موانع، اسباب این شد که نتوانستند اجرا بکنند، و همه اولیا آرزو داشتند و موفق نشدند که اجرا بکنند.»(11)
پی نوشت ها:
1. امالی صدوق، ص 133، 2. نهج البلاغه، خطبه 27 ، 3 . نوح (71): 26 ، 4 . آل عمران (3) : 55 ، 5. مهندس مشایی، پانزدهمین جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی، 6 . اعراف (7): 150، 7 . پیام امام خمینی به مناسبت نیمه شعبان،هفتم تیر 1359، 8 . مهندس مشایی، پانزدهمین جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی، 9 . مهندس مشایی، پانزدهمین جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی، 10. مهندس مشایی، پانزدهمین جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی، 11. پیام امام خمینی به مناسبت نیمه شعبان، هفتم تیر 1359
روزنامه ایران > شماره 4833 15/4/90 > صفحه 2